چرا حضرت علی(ع) پس از رحلت پیامبر دست به شمشیر نبرد؟

پرسش :

به چه علت حضرت علی(ع) پس از رحلت پیامبر با آن همه ظلمی که به ایشان روا داشتند، دست به جنگ نزد؟
پاسخ:

با سلام و ادب خدمت شما

عرض کنم که علي(ع) پس از پيامبر(ص) شايسته ترين فرد براي ادارة‌ امور جامعة‌ اسلامي بوده و در حوزة اسلام به جز پيامبر اسلام هيچ كس از نظر فضيلت، تقوا، بينش فقهي،‌قضايي، جهاد و كوشش در راه خدا و ساير صفات عالي انساني به پاية علي(ع) نمي رسيد. به دليل همين شايستگي ها، آن حضرت بارها به دستور خدا،(1) توسط پيامبر اسلام به عنوان رهبر آيندة مسلمانان معرفي شده بود كه مهم تر از همه آن‌ها جريان «غدير» است.(2) از اين نظر انتظار مي رفت كه پس از درگذشت پيامبر(ص) بلافاصله علي(ع) زمام امور را در دست گيرد، و رهبري مسلمانان را ادامه دهد.
اما عملاً چنين نشد و مسير رهبري اسلامي پس از پيامبر(ص) منحرف گرديد، و علي (ع) از صحنة سياسي و مركز تصميم گيري در ادارة امور جامعة اسلامي بدور ماند. البته امام (ع) اين انحراف را تحمل نكرد و سكوت در برابر آن را ناروا شمرد و بارها با استدلال ها و احتجاج هاي متين خود، خليفه و هواداران او را مورد انتقاد و اعتراض قرار داد، ولي مرور ايام و سير حوادث نشان داد كه اين گونه اعتراض ها چندان ثمر بخش نبوده،‌ و خليفه و هوادارانش در حفظ و ادامة‌ قدرت خود مصرند. در اين هنگام علي(ع) بر سر دو راهي حساس و سرنوشت سازي قرار گرفت؛ يا مي بايست به كمك رجال خاندان رسالت و علاقه مندان راستين خويش كه حكومت جديد را مشروع و قانوني نمي دانستند،‌ بپاخيزد و با توسل به قدرت، خلافت و حكومت را قبضه كند،‌و يا آن كه وضع موجود را تحمل كند و در حدود امكان به حل مشكلات مسلمانان و انجام وظايف ديني خود بپردازد. از آن جا كه در رهبري هاي الهي،‌قدرت و مقام، هدف نيست، بلكه هدف چيزي بالاتر از حفظ مقام و موقعيت است و وجود رهبري براي اين است كه به هدف تحقق ببخشد، لذا اگر روزي رهبر بر سر دوراهي قرار گرفت و ناگزير شد كه از ميان مقام و هدف، يكي را برگزيند،‌ بايد از مقام رهبري دست بردارد و هدف را مقدم تر از حفظ مقام و موقعيت رهبري خويش بشمارد. علي(ع) كه با چنين وضعي روبرو شده بود، راه دوم را برگزيد. او با ارزيابي اوضاع و احوال جامعة اسلامي به اين نتيجه رسيد كه اگر اصرار به قبضه كردن حكومت و حفظ مقام و موقعيت رهبري خود نمايد،‌ وضعي پيش مي آيد كه زحمات پيامبر اسلام و خون هاي پاكي كه در راه اين هدف و براي آب ياري نهال اسلام ريخته شده است، به هدر مي رود.
امام در خطبه «شقشقيه» از اين دو راهي دشوار و حساس و نيز انتخاب راه دوم چنين ياد مي‌كند: «من رداي خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پيچيدم (و كنار رفتم)، در حالي كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با دست تنها (بدون ياور) بپاخيزم (و حق خود و مردم را بگيرم) و يا در اين محيط پرخفقان و ظلمتي كه پديد آورده اند،‌ صبر كنم؟ محيطي كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را واپسين دم زندگي به رنج وا مي دارد. (عاقبت) ديدم بردباري و صبر، به عقل و خِرَد نزديك تر است، لذا شكيبايي ورزيدم،‌ ولي به كسي مي ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد،‌با چشم خود مي ديدم ميراثم را به غارت مي برند».(3)
امام به صبر خود در برابر انحراف خلافت اسلامي از مسير اصلي خود به منظور حفظ اساسي اسلام در موارد ديگر نيز اشاره نموده است از آن جمله در آغاز خلافت عثمان كه رأي شورا به نفع عثمان تمام شد و قدرت به دست وي افتاد، امام رو به ديگر اعضاي شورا كرد و فرمود: «خوب مي دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته ترم. به خدا سوگند تا هنگامي كه اوضاع مسلمين روبراه باشد و در هم نريزد،‌ و به غير از من به ديگري ستم نشود،‌ هم چنان مدارا خواهم كرد».(4)
گفتيم كه علي(ع) با ملاحظة خطرهايي كه در صورت قيام او جامعة اسلامي را تهديد مي كرد، از قيام و اقدام مسلحانه خودداري كرد. اين خطرها را مي توان بدين ترتيب دسته بندي كرد:
1ـ اگر حضرت با توسل به قدرت و قيام مسلحانه در صدد قبضة حكومت و خلافت بر مي آمد، بسياري از عزيزان خود را كه ا زجان و دل به امامت و رهبري او معتقد بودند،‌ از دست مي داد،‌ علاوه بر اين ها گروه بسياري از صحابه پيامبر(ص) كه به خلافت امام راضي نبودند، كشته مي شدند. اين گروه هر چند در مسئلة رهبري در نقطة مقابل امام موضع گرفته بودند، و روي كينه ها و عقده هايي كه داشتند راضي نبودند زمام امور در دست علي(ع) قرار بگيرد، ولي در امور ديگر اختلافي با امام (ع) نداشتند و ممكن بود با كشته شدن اين عده كه به هر حال قدرتي در برابر شرك و بت پرستي و مسيحي گري و يهودي گري به شمار مي رفتند،‌قدرت مسلمانان در مركز به ضعف گراييده می شود.
امام هنگامي كه براي سركوبي پيمان شكنان (طلحه و زبير) عازم بصره بود، خطبه اي ايراد كرد و در آن انگشت روي اين موضوع حساس گذاشت و فرمود: «هنگامي كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد،‌ قريش با خود كامگي، خود
راا بر ما مقدم شمرده ما را كه به رهبري امت از همه شايسته تر بوديم، از حق خود باز داشت،‌ ولي من ديدم كه صبر و بردباري بر اين كار، بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و ريخته شدن خون آنان است؛ زيرا مردم، به تازگي اسلام را پذيرفته بودند و دين مانند مشكي مملوّ از شير بود كه كف كرده باشد و كوچك ترين سستي و غفلت آن را فاسد مي سازد، و كوچك ترين فرد آن را وارونه مي‌كند».(5)
2ـ از آن جاكه بسياري از گروه ها و قبايلي كه در سال هاي آخر عمر پيامبر(ص) مسلمان شده بودند،‌هنوز آموزش هاي لازم اسلامي را نديده بودند و نور ايمان كاملاً در دل آنان نفوذ نكرده بود. هنگامي كه خبر در گذشت پيامبر اسلام در ميان آنان منتشر گرديد گروهي از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستي را برافراشتند و عملاً با حكومت اسلامي در مدينه مخالفت نمودند و حاضر به پرداخت ماليات اسلامي نشدند و با گرد آوري نيروي نظامي مدينه را به شدت مورد تهديد قرار دادند.
به همين جهت نخستين كاري كه حكومت جديد انجام داد اين بود كه گروهي از مسلمانان را براي نبرد با «مرتدان» و سركوبي شورشیان بسيج كرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گرديد. در چنين موقعيتي كه دشمنان ارتجاعي اسلام، پرچم ارتداد را برافراشتند و حكومت اسلامي را تهديد مي كردند، ‌هرگز صحيح نبود كه امام پرچم ديگري به دست بگيرد و قيام كند.
حضرت در يكي از نامه هاي خود كه به مردم مصر نوشته است به اين نكته اشاره مي‌كند و مي‌فرمايد: «به خدا سوگند هرگز فكر نمي كردم و به خاطرم خطور نمي كرد كه عرب بعد از پيامبر(ص) امر امامت و رهبري را از اهل بيت او بگيرند و (در جاي ديگر قرار دهند) خلافت را از من دور سازند!‌ تنها چيزي كه مرا ناراحت كرد،‌ اجتماع مردم در اطراف فلاني (ابوبكر) بود كه با او بيعت كنند. (وقتي كه چنين وضعي پيش آمد) دست نگه داشتم تا اين كه با چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشتند و مي خواهند دين محمد(ص) را نابود سازند. (در اين جا بود) كه ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نكنم بايد شاهد نابودي و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براي من از محروم شدن از خلافت و حكومت بر شما بزرگ تر بود،‌چرا كه اين بهرة دوران چند روزة دنيا است كه زايل و تمام مي شود، همان طور كه «سراب» تمام مي‌شود و يا ابرها از هم مي پاشد. پس در اين پيش آمدها به پا خاستم تا از ميان رفت و نابود شد و دين پابرجا و محكم گرديد».(6)
اين مطلب در خطبه اي ديگر نيز بيان شده است.(7)
حضور منافقان در ميان مسلمانان و كساني كه به ظاهر اظهار اسلام كردند،‌ ولي هميشه منتظر بودند كه در يك فرصت مناسب به اسلام ضربه بزنند، يكي از عوامل اصلي عدم اعتراض مسلحانه حضرت علي(ع) بود. آن حضرت در مقابل درخواست ابوسفيان براي قيام و مبارزه با ابوبكر -‌كه وعده ياري به او داده بودند – و به دست گرفتن حكومت توسط آن حضرت، به ماهيت اين منافقان و علت اساسي چنين پيشنهاد كه ضربه زدن به اسلام نوپاي بود،‌ اشاره مي‌كند.
3ـ علاوه بر خطر مرتدين،‌ مدعيان نبوت و پيامبران دروغين مانند «مسيلمه كذاب»، «طليحه» و «سجاح» نيز در صحنه ظاهر شده و هر كدام طرفداران و نيروهايي دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدينه را داشتند كه با همكاري و اتحاد مسلمانان پس از زحماتي نيروهاي آنان شكست خوردند.
4ـ خطر حمله احتمالي روميان نيز مي توانست ماية نگراني ديگري براي جبهة مسلمانان باشد؛ زيرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با روميان رو در رو، يا درگير شده بودند، و روميان مسلمانان را خطري جدي تلقي مي كردند و در پي فرصتي بودند كه به مركز اسلام حمله كنند. اگر علي(ع) دست به قيام مسلحانه مي زد،‌ با تضعيف جبهة داخلي مسلمانان، بهترين فرصت به دست رومي ها مي افتاد كه از اين ضعف استفاده كنند.
با در نظر گرفتن نكات مذكور، به خوبي روشن مي‌شود كه چرا امام(ع) بعد از آن كه مكرر حق خود را مطالبه نمود و شديداً بر غاصبان حقش اعتراض كرد،‌ صبر را بر قيام ترجيح داد و چگونه با صبر و تحمّل و تدبير و دور انديشي، جامعة اسلامي را از خطرهاي بزرگ نجات داد،‌و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخيم اختلاف و دودستگي نمي ترسيد،‌ هرگز اجازه نمي داد رهبري مسلمانان از دست اوصيا و خلفاي راستين پيامبر خارج شود و به دست ديگران افتد.(8)
بنابراين،‌امام به صورت هاي مختلف در مقابل موضوع سقيفه اعتراض كرد و چنين نبود كه هيچ اعتراضي نكرده باشد و حتي بعضي از ياران خاص او نيز اعتراض كردند و اجتماع چند نفر در خانة حضرت علي و عدم بيعت اوليه با ابوبكر نشانة همين اعتراض بود كه در تاريخ آمده كه حضرت علي(ع) تا شهادت حضرت فاطمه، بيعت نكرد.(9)
پی‌نوشت‌ها:
(1) مانده (5) آية 67.
(2) ر.ك: آيت الله جعفر سبحاني، فروغ ابديت، ص 473.
(3) نهج البلاغه‌ (فيض الاسلام) ص 37،‌ خطبة 3.
(4) همان، ص 162، خطبة 73.
(5) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 308.
(6) نهج البلاغه (فيض الاسلام) ص 1039، نامة ‌42.
(7) تاريخ طبري، ج 2، ص 449.
(8) آيت الله جعفر سبحاني،‌ فروغ ولايت،‌ ص 151 – 173 و مهدي پيشوايي، سيرة پيشوايان، ‌ص 63 – 71.
(9) تاريخ طبري، ج 2، ص 448.


چھاپیے   ای میل

Comments (0)

There are no comments posted here yet

Leave your comments

  1. Posting comment as a guest. Sign up or login to your account.
Attachments (0 / 3)
Share Your Location