به مسیحیت علاقه دارم و اصلاً دوست ندارم نماز بخوانم!

 

پرسش:
سلام علیکم .راستش من با اینکه شیعه هستم ولی به مسیحیت علاقه دارم و حضرت مسیح را دوست دارم،من باید چه کا رکنم؟
من اصلاً واجباتم را انجام نمی دهم و اصلاً دوست ندارم نماز بخوانم و اعتقاد دارم که دنیا دو روز است و باید در این دو روز خوش باشی و چگونه می توانم نگرش خود را درباره ی دین و دیگر اعمال الهی عوض کنم؟
پاسخ:
با سلام و احترام خدمت شما دوست عزیز
خدمت شما عرض کنم که عشق به حضرت مسيح (ع)نه تنها اشكالي ندارد ، بلكه ايمان به مسيح و تمام پيامبران الهي برتمام مسلمانان لازم است ، همان گونه كه در آيات قرآن بيان شده است.  همه مسلمانان به پيامبران الهي محبت مي ورزند ، ولي چون تعاليم حضرتا مسيح  تحريف شده است ، براي ما اعتباري ندارد. انجيل واقعي اگر چه مورد قبول ما نيز هست ، ولي در دسترس نيست. كتاب مقدس ما قرآن علاوه بر آنكه تحريف نشده است ، بلكه از تعاليم انجيل برتر است ، چون به وسيله آخرين پيامبر الهي آمده است . بنابراين شناخت خود را نسبت به قرآن بيش تر كنيد تا به اهميت و برتري  آن پي ببريد.
اما از سوال تان چنين به دست مي آيد كه شما تنها صورت ظاهري دين را مي خواهيد ، نه حقيقت آن را. شايد علاقه تان نيز به مسيحيت نيز به اين خاطر است كه در آن هيچ گونه مسئوليت و تكليفي براي خود احساس نمي كنيد . چنين كسي نه تنها مسلمان واقعي نيست ، بلكه به حقيقت مسيحيت نيز عمل نكرده است.
دين مسيحيت نيز تكاليف ديني و ارزش هاي اخلاقي پسنديده دارد كه متاسفانه امروزه از طرف مسيحيان به دست فراموشي سپرده شده است و شايد تنها راهبان در صومعه ها به آنها عمل مي نمايند .
در هر حال شما بايد با خودتان رو راست باشيد كه علاقه تان به مسيحيت براي چيست ؟ آيا براي اين كه خود را از زير بار تكليف راحت مي بينيد؟
آيا فكر مي كنيد كه نابرده رنج ، گنج ميسر مي شود؟ آيا فكر مي كنيد كه بهشت را به بهانه مي دهند نه به بها و ارزش ؟ آيا سعادت و خوشبختي جاودانه جز با تلاش و كوشش و بندگي خدا (نه شيطان ) به دست مي آيد؟
 اينها و سوالات ديگر مانند آن ، چيز هايي است كه بايد به خودتان پاسخ دهيد. تا هدف از زندگي و مقصد و نهايت و پايان را بيابيد ، در آن صورت متوجه خواهيد شد كه چه چيز را بايد انتخاب كرد و از چه چيزي بايد پرهيز نمود.
به فرموده خواجه حافظ ، از اين پس :
من نگويم با كه نشين و چه بنوش     كه تو خود داني اگر زيرك و عاقل باشي.
اما سخن از نماز و بندگي خداوند و او را لايق ستايش دانستن:
اما اين كه نمازو انجام واجبات و به طور كلي بندگي خدا را دوست نمي داري ، آري درست است كسي كه تمام دنيا را در همان لذت هاي مادي ببيند و بداند نيز هيچ پايان و آخري روشن و واضح نتواند براي خود تصويركند ، طبعا با خود مي گويد كه چرا در اين دو روز دنيا نتوانم هر چه بيشتر لذت ببرم؟ چرا بايد سختي عبادت و بندگي و پرهيز از گناه و.... رابر خود هموار نمايم؟ حتما براي چنين كسي بايد انسان چيزي جز همين جسم و بدن و لذت هر چه بيشتر بردن معنا نداشته باشد؟
آن وقت اين انسان با تضاد هاي بسياري در درون خود مواجه مي شود.
از يك طرف در درون خود عشق و علاقه به چيز هايي را احساس مي كند كه مادي نيست و فراتر از ماده و خاك است . عشق به خوبي ها ، نيكي ها . كشش و علاقه به چيز هايي كه نمي توان مادي باشد و از نوع لذت بدني و شهوت باشد . مانند همان عشق به مسيح كه گفتيد.
از طرف ديگر لذت هاي مادي محدود است . هر چه بيشتر ارضا مي شود ، تشنه تر مي شود ، تا به جايي مي رسد كه مي بيند لذت مادي ديگر براي او معنا ندارد . احساس پوچي مي كند. احساس سردرگي مي كند. احساس مي كند كه ديگر زندگي براي او معنا ندارد. با خودش مي پرسد كه اين همه لذت مي برم ، آخرش كه چي بشه ؟ پايان اين راه چيه؟ خدايا من چه كنم؟
اما آن كسي كه خدايش را قبلا ترك كرده بود و فراموش كرد و با خودش گفت كه زندگي دنيا همين دو روز است كه بايد خوش باشي و لذت ببري ؟
 ودر هيچ صحنه اي از وجودش ، قلبش و زندگيش خدا را راه نداده باشه ؟ حالا چه كنه؟
دوست گرامي ! من نمي خواهم كه چنين تصويري براي شما يا هر انسان ديگري داشته باشم . تصوير تنهايي . تصوير غرق شدن در ماديات و دور شدن از معنويت . تصوير احساس پوچي و بي معنايي.
بله اگر كسي زندگي را صرفا در لذت مادي و ... بداند ، من نمي توانم هيچ تصوير روشني از پايان او داشته باشم ؟ ايا شما داريد؟
مگر اين كه حلقه وصل به خدا ، عالم بي نهايت و عشق ناتمام را داشته باشد و به آن منبع فيض بي پايان متصل باشد و اين حلقه وصل ، راز و نياز با خدا ، فراموش نكردن ذكر و ياد او است كه اينها همه در نماز جمع شده است.
پس: اگر خواهي كه دوست نگسلد پيوند      سر رشته نگه دار تا نگهدارد.
كسي كه نماز نمى‏ خواند، در مقابل خدا احساس مسئوليتى ندارد و خود را آزاد مى ‏پندارد، از لذت مادى برخوردار است، ولى قطعاً از لذات معنوى بهره‏اى ندارد، اما كسى كه با خدا رابطه داشته باشد، هم لذت مادى مى ‏برد و هم لذت معنوى؛ البته كسى كه خداترس باشد، لذت همراه با گناه نخواهد داشت، چون خداباورى با گناه سازگارى ندارد. در واقع لذتى كه عاقبتش پشيمانى و نتيجه ‏اش دوزخ باشد، لذت نيست.
 امام على(ع) مى ‏فرمايد: «در لذتى كه موجب پيشيمانى و شهوتى كه پيامدش درد و و رنج است، خيرى نيست(1). از طرفى لذات مادى گذرا و مقطعى است. امام على(ع) مى ‏فرمايد: «در لذتى كه باقى و ماندگار نيست، خيرى نيست»(2).
 اما كسى كه با خدا رابطه دارد و لذت مناجات را چشيده است، حقيقت لذت را حس كرده و با هيچ لذتى آن را عوض نمى ‏كند. در مناجات المحبين امام سجاد(ع) مى‏گويد: »خدايا كيست كه شيرينى محبت تو را چشيده باشد و از تو روى گرداند و به سراغ ديگرى رود؟« البته رسيدن به اين مرحله تلاش وسختى دارد و كسى كه به اين مرتبه نرسيده است، نبايد لذت معنوى را انكار كند، بلكه بايد تلاش خود را چند برابر سازد و نماز و عبادات خويش را با توجه بخواند، آن وقت احساس خواهد كرد پس از نماز چقدر آرامش پيدا كرده است!
 انسان در پرتو رابطه با خدا به جايى مى ‏رسد كه مانند امام على مى‏ گويد: خدايا، گيرم بر عذابت صبر كردم، با غم فراقت چه كنم؟حضرت لذت وصال الهى را چشيده كه براى از دست دادن آن و تبديلش به فراق اين‏گونه ناله می ‏كند.
حد اقل آن است كه اگر نتوانست لذت مناجات با خدا را درك كند ، آن حلقه وصل با خدا را نگه داشت ، پس اميوارد به لطف و رحمت او در تمام زندگي و البته سعادت جاودانگي و لذت برتر خواهد بود.
 بشر به فطرت خداجويى آفريده شده، از اين رو ناخودآگاه در جست‏وجوى شناخت خدا و ارتباط با اوست، اما متأسفانه در مصداق اشتباه مى‏ كند و گمان مى ‏كند كمال او در قدرت، ثروت، زيبايى، رياست و لذت ‏جويى است، اما هرچه جلوتر مى ‏رود و به مقام و ثروت مى‏ رسد، احساس ناامنى او بيش‏تر مى ‏گردد، زيرا هيچ چيز او را سير و اشباع نمى ‏كند، زيرا آنچه انسان به دنبال او است، كمال، زيبايى، لذت و... نامتناهى و هر آنچه در دنيا وجود دارد، محدود و متناهى است. پس در واقع همه انسان‏ها به دنبال حقيقت نامتناهى و خدا هستند، اما متأسفانه راه را اشتباه مى‏روند و به لذت‏هاى زودگذر و فانى سر گرم ومشغول مى‏گردند.
 از طرفى غم از دست دادن آن‏ها او را نگران مى ‏سازد، پس چون به خواسته حقيقى نرسيده و نياز اصلى‏اش برآورد نشده، از زندگى خود لذت نمى ‏برد، گرچه تظاهر كند به همه خوشى ‏ها دست يافته است. قرآن مجيد مى‏ فرمايد: ألا بذكر الله تطمئن القلوب؛ آگاه باشيد تنها با ياد خدا دل‏ها آرامش پيدا مى ‏كند.
 در اين آيه كلمه (ألا) آمده كه يك هشدار به همه انسان‏ها است و خبر مهمى را بيان مى ‏كند. «بذكر الله» را مقدّم داشته است، يعنى مى خواهد بفهماند تنهابه ياد خدا بودن، آرامش انسان را تضمين مى ‏كند، و اين مطلبى است كه بسيارى از متفكران مكتب‏ هاى گوناگون به آن اذعان داشته‏اند. «ويليام جيمز« استاد فلسفه در دانشگاه هاروارد مى ‏گويد: در دانشگاه هاروارد مى‏گويد: «مؤثرترين داروى شفابخش نگرانى، همان ايمان و اعتقاد مذهبى است».(3) آمار قتل، خودكشى، فساد و جنايت در كشورهاى مترقى نشان مى‏دهد كه تمدن ماشينى و زرق و برق مظاهر دنيوى هرگز ناراحتى فكرى و روانى بشر را برطرف نكرده است. آمار نشان مى ‏دهد در آمريكا (كه از لحاظ رفاه مادى يكى از كشورهاى پيشرفته دنيا به شمار مى‏آيد) در هر چهار خانواده يك خانواده مبتلا به ناراحتى روحى شناخته شده است. از هر 43 كودك، يكى از آنان پرونده پليسى دارد و از هر سه ازدواج يكى به طلاق منجر مى‏ گردد.(4)
 امام حسين در دعاى عرفه مى ‏گويد: خدايا! آن كس كه تو را دارد، چه ندارد و آن كس كه تو را ندارد، چه دارد؟ آن چشمى كه تو را نبيند، كور است و آن شخص كه از محبت تو بهره و توشه‏ اى در اين دنيا كسب نكرده زيانكار است».
 در وجود انسان‏ها كشش‏ها و نيازهايى است كه او را به سوى خدا مى ‏كشاند و جز با خدا بودن آن نيازها را برطرف نمى‏ كند. زندگى بدون خدا معنا ندارد.
 لذت‏هاى فانى (كه پس از سپرى شدن انسان وقتى نگاه مى ‏كند، چيزى از آنها باقى نمانده) چيزى نيست كه انسان به آنها دل ببندد و تمام زندگى خود را صرف آن كند .از خود بپرسيد كه چه چيزى از آن گذشته لذت‏ بخش (به خيال خود) براى شما باقى مانده است؟ چه چيزى الآن دارد كه مى ‏توانيد روى آن حساب كنيد؟ اصلاً در اين دنيا چه چيزى باقى مى ‏ماند؟
 ايام خوش آن بود كه با دوست به ‏سر رفت     باقى همه بى‏حاصلى و بى‏خبرى بود.
 پى ‏نوشت‏ها:
 1- غرر الحكم، ج 6، ص 432.
 2- همان، ص 391.
3- محمدجعفر امامى، بهترين راه غلبه بر نگرانى، ص 25.
 4- كارن هورناى، تضادهاى درونى ما، ترجمه محمدجعفر مصفا، ص 1 و2.