چرا باید از یک مکتب پیروی کرد؟

پرسش:
چرا باید از یک مکتب پیروی کرد؟
پاسخ :
با سلام و عرض ادب و احترام
در ابتدا ببینیم منظور از مکتب چیست؟ وبا تعریف مکتب ، پاسخ سوال نیز روشن می شود.
در تعریف مکتب گفته شده است که :مجموعه ای  است که در ابتدا به تفسیر انسان و جهان می پردازد و سپس بایدها و نبایدهای انسانی را مشخص و معین می سازد. هم نیاز انسان را به شناخت جهان مرتفع می کند و هم یک نظام ارزشی برای زیستن و چگونه زیستن ارائه می دهد. در واقع مکتب مجموعه جهان بینی و ایدئولوژی یک انسان میباشد.
استاد شهید مطهری در تعریف مکتب می گوید: یک تئوری کلی و یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم است که هدف اصلی،  کمال انسان و تأمین سعادت همگانی است و در آن خطوط اصلی وروشها، باید ها و نبایدها ،خوبها و بدها، هدفها و وسیله ها، نیازها و دردها ودرمانها، مسئولیت ها و تکلیف ها مشخص است و منبع الهام تکلیف ها و مسئولیت ها برای همه افراد می باشد (1)
سپس می نویسد : نوع برداشت و طرز تفکری که یک مکتب درباره جهان و هستی عرضه می نماید زیر ساز و تکیه گاه فکری آن مکتب به شمار میرود.
این زیرساز و تکیه گاه اصطلاحاً جهان بینی نامیده میشود. هدفهایی که یک مکتب عرضه می دارد و به تعقیب آنها دعوت میکند و راه و روشهایی که تعیین می کند و بایدها و نبایدهایی که انشاء می کند و مسئولیت هایی که به وجود می آورد همه به منزله نتایج لازم و ضروری جهان بینی است که عرضه داشته است.
در اينكه نيروی عقل و تفكر و انديشه برای تدبيرهای جزئی و محدود زندگی‏ ضروری و مفيد است بحثی نيست .انسان در زندگی همواره مواجه با مسائلی‏ است از قبيل انتخاب دوست ، انتخاب رشته تحصيلی ، انتخاب همسر ، انتخاب شغل ، مسافرت ، معاشرت ، تفريح ، فعاليتهای نيكوكارانه ،
مبارزه با كژيها و ناراستيها و بدون شك در همه اينها نيازمند به تفكر و انديشه و تدبير است و هر چه بيشتر و بهتر بينديشد موفقيت بيشتری كسب‏
می‏كند ، و احيانا نيازمند به استمداد از تفكر و تجربه ديگران می‏شود ( اصل‏ مشورت ) در همه اين موارد جزئی ، انسان طرح تهيه می‏كند و آن را به مرحله‏ اجرا در می‏آورد .
اما در دايره كلی و وسيع چطور ؟
آيا انسان قادر است طرحی كلی برای همه‏ مسائل زندگی شخصی خود كه همه را در بر گيرد و منطبق بر همه مصالح زندگی‏ او باشد بريزد ؟ يا قدرت طرح ريزی فكری فردی ، در حدود مسائل جزئی و محدود است و احاطه بر مجموع مصالح زندگی كه سعادت همه جانبه را در برگيرد از عهده نيروی عقل بيرون است ؟
می‏دانيم كه برخی فيلسوفان به چنين " خودكفائی " معتقد بوده‏اند ، مدعی‏ شده‏اند كه راه سعادت و شقاوت را كشف كرده‏ايم و با اعتماد به عقل و
اراده ، خويشتن را خوشبخت می‏سازيم ،  اما از طرف ديگر می‏دانيم كه در جهان دو فيلسوف يافت نمی‏شوند كه در پيدا كردن اين راه ، وحدت نظر داشته باشند .
بالاتر اينكه ، انسان موجودی اجتماعی است ، زندگی اجتماعی هزارها مسئله و مشكل برايش به وجود می‏آورد كه بايد همه آنها را حل كند و تكليفش را در مقابل همه آنها روشن نمايد ، وچون موجودی است اجتماعی ، سعادتش ، آرما ن هايش ، ملاك های خير و شرش، راه و روشش ، انتخاب وسيله‏اش ، با سعادت ها و آرمان ها و ملاك های خير و شرها و راه و روش‏ها و انتخاب‏ وسيله‏های ديگران آميخته است ، نمی‏تواند راه خود را مستقل از ديگران‏ برگزيند ، سعادت خود را بايد در شاهراهی جستجو كند كه جامعه را به‏ سعادت و كمال برساند و اگر مساله حيات ابدی و جاودانگی روح ، و تجربه نداشتن عقل نسبت به‏ نشئه ما بعد نشئه دنيا را در نظر بگيريم مساله بسی مشكل تر می‏شود .
اينجاست كه نياز به يك مكتب و ايدولوژی ، ضرورت خود را می‏نماياند ، يعنی نياز به يك تئوری كلی ، يك طرح جامع و هماهنگ و منسجم كه هدف‏
اصلی ، كمال انسان و تامين سعادت همگانی است ، و در آن ، خطوط اصلی و روشها ، بايدها و نبايدها ، خوبها و بدها ، هدفها و وسيله‏ها ، نيازها و
دردها و درمانها ، مسؤوليت ها تكليف ها مشخص شده باشد و منبع الهام تكليف ها و مسؤوليت ها برای همه‏ افراد بوده باشد .
انسان از بدو پيدايش ، لااقل از دوره‏ای كه رشد و توسعه زندگی اجتماعی‏ منجر به يك سلسله اختلافات شده است ، نيازمند به ايدئولوژی - و به‏ اصطلاح قرآن " شريعت " - بوده است . هر چه زمان گذشته و انسان رشد كرده‏ و تكامل يافته است ، اين نياز شديدترشده است در گذشته ، گرايشهای خونی‏ و نژادی و قومی و قبيله‏ای و ملی ، مانند يك " روح جمعی " بر جوامع‏ انسانی حاكم بود اين روح به نوبه خود يك سلسله آرمانهای جمعی ( ولو غيرانسانی ) به وجود می‏آورد ، و به جامعه وحدت و جهت می‏داد رشد و تكامل‏ علمی و عقلی ، آن پيوندها را سست كرده است علم به حكم خاصيت ذاتی خود تمايل به فرديت دارد ، عواطف را ضعيف و پيوندهای احساسی را سست می‏كند.
آنچه بشر امروز - و به طريق اولی بشر فردا - را وحدت و جهت می‏بخشد و آرمان مشترك می‏دهد و ملاك خير و شر و بايد و نبايد برايش می‏گردد ، يك‏ فلسفه زندگی انتخابی آگاهانه آرمان خيز مجهز به منطق ، و به عبارت ديگر يك ايدئولوژی جامع و كامل است .
بشر امروز بيشتر از بشر ديروز نيازمند به چنين فلسفه زندگی است ، فلسفه‏ای كه قادر باشد به او دلبستگی و حقايقی ماوراء فرد و منافع فرد
بدهد. امروز ديگر جای ترديد نيست كه مكتب و ايدئولوژی از ضروریات حیات اجتماعی است.
اين چنين مكتبی را چه كسی قادر است طرح و پی ريزی كند ؟ بدون شك عقل‏ يك فرد قادر نيست آيا عقل جمع قادر است ؟ آيا انسان می‏تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنين طرحی بريزد ؟ اگر انسان را بالاترين مجهول برای خودش بدانيم ، به طريق اولی جامعه‏
انسانی و سعادت اجتماعی مجهول تر است.پس چه بايد كرد ؟ اينجا است كه‏ اگر ديدی راستين درباره هستی و خلقت داشته باشيم ، نظام هستی را نظامی‏ متعادل بدانيم ، خلاء و پوچی را از هستی نفی نمائيم ، بايد اعتراف كنيم‏ كه دستگاه عظيم خلقت اين نياز بزرگ را ، اين بزرگترين نيازها را ، مهمل‏ نگذاشته و از افقی مافوق افق عقل انسان ، يعنی افق وحی ، خطوط اصلی اين‏ شاهراه را مشخص كرده است ( اصل نبوت ) كار عقل و علم ، حركت در درون‏ اين خطوط اصلی است چه زيبا و عالی گفته بوعلی در كتاب " نجات " آنجا كه نياز انسانها را به شريعت الهی كه به وسيله انسانی ( نبی ) بيان شده‏ باشد توضيح می‏دهد می‏گويد : « نياز به نبی و بيان كننده شريعت الهی و ايدئولوژی انسانی در بقاء نوع‏ انسان و در رسيدن انسان به كمال وجودی انسانيش ، بسی بيشتر است از نياز به رويانيدن مو بر ابروان و مقعر ساختن كف دو پا و منافعی ديگر از اين قبيل كه صرفا نافع در بقاء نوع انسانند بدون‏ آنكه ضرورت نوع را ايجاب كند . حال که دستگاه عظيم خلقت كه نيازهای كوچك و غيرضروری را مهمل نگذاشته‏ است ، چگونه ممكن است ضروری‏ترين نيازها را مهمل بگذارد ؟ !»
اما اگر از ديدی راستين درباره هستی و آفرينش محروم باشيم ، بايد تسليم شويم كه انسان محكوم به سرگشتگی و گمراهی است ، و هر طرح و هر
ايدئولوژی از طرف انسان سرگشته در اين ظلمتكده طبيعت ، جز سرگرمی و سردرگمی چيزی نيست .
با بيان فوق همچنان كه ضرورت وجود يك مكتب و ايدئولوژی نمايان می‏شود ، ضرورت پيوستن فرد به يك مكتب و ايدئولوژی نيز روشن می‏گردد .
اما پيوستن يك فرد به يك ايدئولوژی آنگاه صورت واقعی به خود می‏گيرد كه شكل " ايمان " به خود بگيرد ، و ايمان حقيقتی است كه با زور و به‏
خاطر مصلحت صورت پذير نيست .با زور می‏توان به مطلبی تسليم شد و گردن‏ نهاد ، ولی ايدئولوژی گردن نهادنی نيست ، ايدئولوژی پذيرفتنی و جذب‏ شدنی است ، ايدئولوژی ايمان می‏طلبد . يك ايدئولوژی كار آمد ، از طرفی بايد بر نوعی جهان بينی تكيه داشته‏ باشد كه بتواند عقل را اقناع و انديشه را تغذيه نمايد ، و از طرف ديگر بتواند منطقا از جهان بينی خودش هدفهايی استنتاج كند كه كشش و جذبه‏ داشته باشند در اين هنگام عشق و اقناع كه دو عنصر اساسی ايمانند دست به‏ دست يكديگر داده جهان را می‏سازند.


پی نوشت ها:
1) مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ص 54-46و مجموعه آثار ج 2 صص51- 62

نظرات (0)

نظر ارسال شده‌ی جدیدی وجود ندارد

دیدگاه خود را بیان کنید

  1. ارسال دیدگاه بعنوان یک مهمان - ثبت نام کنید و یا وارد حساب خود شوید.
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک‌گذاری موقعیت مکانی شما

وبگــــــــــردی طلبۀ پاسخگو

دانــــــلود های مفیـــــــــــــــــــد

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

بیشترین دانلود ها

جدیدترین مطالب سایت