تعريف و ماهيت شادی در اسلام

 تعريف و ماهيت شادی در اسلام
 (با مطالعه تطبيقی آراء روان‌شناسان غربی و صاحب‌نظران اسلامی)

محمد زارعي محمودآبادي*

چكيده: در زبان فارسي شادي، شادماني، سرور، فرح، نشاط و بهجت به يك معنا آمده است و در زبان عربي و در لسان منابع ديني در معاني مختلف به کار رفته‌اند. ريشه و ماهيت شادي در روان‌شناسي بحث هيجان است که هيجان بر دو نوع است: مثبت و منفي و شادي جزو هيجانات مثبت است و شادي از نظر صاحب‌نظران اسلامي همان رضايت است.

در مقاله حاضر ابتدا به تعريف شادي در زبان فارسي پرداخته شده است و در ادامه با بررسي واژه‌هاي مرتبط، به‌دنبال يافتن معادل دقيق آن در روايات مي‌باشيم. سپس با بررسي روايات و نقد و بررسي آراء دانشمندان غربي و اسلامي، سعي در روشن کردن مفهوم و ماهيت شادي هستيم.

كليدواژه‌ها: اسلام، روان‌شناسان غربي، صاحب‌نظران اسلامي.

مقدمه

نياز به شادي و نشاط از مهم‌ترين ويژگي‌هاي روحي و فطري انسان است. اسلام که کامل‌ترين دين است به اين مقوله توجه داشته و در قرآن کريم و آيات، روايات و سيره معصومين(ع) به اين بحث پرداخته شده است. وقتي به آيات قرآن کريم در اين زمينه نگاه مي‌کنيم مي‌بينيم از دو نوع شادي صحبت شده است: شادي‌هاي پسنديده و شادي‌هاي ناپسند هم امر به شاد بودن کرده و در بعضي موارد از آن نهي کرده است. وقتي به رواياتي که در مورد شادي آمده نيز مراجعه مي‌کنيم مي‌بينيم اين روايات از مطلوبيت شاد بودن و شادي ايجاد کردن صحبت مي‌کنند، از طرف ديگر روايات بسياري داريم که بر مطلوبيت حزن و اندوه دلالت دارد که با نگاه اوليه و سطحي بين اين‌ها تعارض است و روايات ديگري هم داريم که بين شادي و غم و حزن تفصيل قائل شده‌اند. حال سؤال اين است که اين چه نوع شادي است که گاهي به آن امر شده و گاهي از آن نهي شده و ماهيت اين شادي چيست و اصلاً شادي چه تعريفي دارد؟

بدين منظور ابتدا به تعريف اجمالي شادي در زبان فارسي خواهيم پرداخت و سپس با بررسي واژه‌هاي مرتبط به‌دنبال يافتن معادل دقيق آن در لسان روايات خواهيم بود و از طريق بررسي روايات و نقد و بررسي آراء دانشمندان غربي و اسلامي سعي در روشن کردن مفهوم و ماهيت آن داريم.

1- ضرورت بحث از شادي

خداوند متعال روح انسان را داراي حالت‌هاي مختلف آفريده است. نياز به شادي و نشاط از مهم‌ترين ويژگي‌هاي روحي و فطري او است. لذا انسان‌ها به‌دنبال راهي مي‌گردند تا به اين نياز خود پاسخ گويند. در جهان امروز هم به توجه به اينکه پيشرفت تکنولوژي و صنعت انسان‌ها را از طبيعت و فطرت خود دور کرده و گرفتاري‌هاي زندگي ماشيني مخصوصاً در شهرهاي بزرگ انسان‌ها را دچار ملال‌خاطر کرده و سير صعودي بيماري‌هاي روحي و رواني را براي بشر به‌دنبال داشته، نياز انسان‌ها به شادي بيش از پيش نمايان است. حال انسان‌ها در رفع اين نياز به چند گونه تقسيم مي‌شوند: عده‌اي که مقيد به دين آئيني نيستند به هر راهي متوسل شده‌اند تا خود را شاد کنند که نتيجه آن استفاده از قرص‌هاي شادي‌زا و مواد مخدر و روان‌گردان و غيره است که دامن جوامع غربي و برخي جوامع اسلامي من جمله ايران را گرفته است، اما عده‌اي بنا بر عقايد مذهبي و ديني خود حاضر نيستند از هر راهي استفاده کنند. اسلام که کامل‌ترين دين است به اين مقوله توجه داشته است. در آيات، روايات و سيره معصومين(ع) به اين بحث پرداخته شده است. مثلاً در آيه 58 سوره يونس مي‌فرمايد: «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُون»: «بگو به فضل و رحمت خدا بايد خوشحال شوند كه از آنچه گردآورى كرده‏اند بهتر است»، و يا در روايات آمده که حضرت رسول (ص) با مردم شوخي و مزاح مي‌فرمودند. مثلاً شوخي حضرت با پيرزني که نزد ايشان آمده بود و فرمودند پيرزنان به بهشت نمي‌روند. آن پيرزن ناراحت و گريان شد. بعد حضرت فرمودند: جوان مي‌شود و وارد بهشت مي‌شود، و يا قضيه خرما خوردن حضرت با حضرت امير(ع) و يا روايات متعددي که در مورد مطلوبيت شادي آمده و شادي را از ويژگي‌هاي مؤمن ذکر کرده است. مثلاً در وسائل‏الشيعه به نقل از کافي آمده است: «ما من مؤمن الا وفيه دعابه...»: «هيچ مؤمني نيست مگر اين که در او شوخي وجود دارد» (حر عاملى، 1367ش، ج12: 112). و يا روايات ادخال سرور در قلب مؤمن که حضرت رسول(ص) مي‌فرمايند: «من سر مؤمنا فقد سرني و من سرني فقد سر الله عزّوجل»: «هرکس مؤمني را شاد کند مرا شاد کرده و هر کس مرا شاد کند خداوند عزوجل را شاد کرده است» (حر عاملى، 1367، ج16: 349) و غيره. حال با اين وجود همه روايات و آيات باز جاي تعجب است که عده‌اي دين اسلام را دين غم معرفي مي‌کنند. در اين تحقيق در ضمن مباحث به اين اشکال پاسخ داده خواهد شد که اسلام دين شادي است اما براي شادي حد و حصر و ضوابطي قائل شده است. مثلاً حضرت رسول(ص) مي‌فرمايند: «اني لامزح و لا اقول الا حقا»: «من شوخي مي‌کنم ولي جز حق چيزي نمي‌گويم» (حر عاملى، 1367ش، ج16: 298). ما وقتي به قرآن و رواياتي که در مورد شادي آمده مراجعه مي‌کنيم مي‌بينيم که از مطلوبيت شاد بودن و شادي ايجاد کردن صحبت مي‌کنند اما معلوم نيست که اين شادي که مدّنظر است چه ماهيتي دارد. آيا شادي به همين معني عرفي که ما امروزه از اين کلمه مي‌فهميم است و با روش‌هايي چون شوخي و جک و لطيفه و طنز و احيانا براي عده‌اي از طريق غنا و ساير راه‌هاي حرام ايجاد مي‌شود است يا در لسان منابع ديني شادي چيزي بالاتر و مفهومي والاتر دارد؟

2- مفهوم شناسي شادي

شادي مفهومي است کلي که طيف وسيعي از مفاهيم را در بر مي‌گيرد. در زبان فارسي شادي، شادماني، سرور، فرح، نشاط و بهجت به يك معنا آمده است و شادمان، شادكام و شادمند به كسي مي‌گويند كه خوشنود، خوشحال و خرم باشد و واژه بشّاش هم به‌معني شادمان و شاد و خرم، علاوه بر خنده‌رو و خوش‌رو معني شده است (عميد، 2536: 217و654و617و762و1033). همچنين سرور به‌معني اطراف شاخه‏هاى ريحان نيز آمده است (مهيار، بي‌تا، ج1: 485).

2-1- مفهوم شادي در فرهنگ لغت‌هاي عربي

از آنجايي كه در زبان عربي كلمه شادي وجود ندارد بايد ببينيم چه كلمه‌اي در زبان عربي مي‌تواند اين معنا را برساند.

2-1-1- واژه‌هاي معادل، مترادف يا مشابه شادي

الف) سرور: يكي از واژه‌هايي كه مي‌تواند معني شادي را برساند «سرور» است. برخي از كتب لغت سرور را به‌معني فرح گرفته‌اند: لسان العرب (ابن منظور، 1363ش، ج‏4: 361)، العين (خليل بن احمد، 1368ش، ج‏7: 190)، مجمع البحرين (طريحى، 1375ش، ج3: 330) و مصباح المنير (فيومى، بي‌تا: 274) از آن جمله‌اند. البته برخي تعريف به ضد كرده‌اند و در تعريف سرور آن را ضد و خلاف حزن دانسته‌اند مانند: مجمع البحرين (طريحى، 1375ش، ج3: 330) و لسان العرب (ابن منظور، 1363ش، ج‏4: 361). اما راغب در مفردات خود سرور را به: «ما ينكتم من الفرح»: يعني فرح و شادي كه در قلب پنهان است و ظاهر نمي‌شود معنا كرده است» (راغب اصفهاني، 1368ش: 405). ولي قاموس در مورد سرور مي‌گويد: «شادى. راغب آن‌را شادى مكتوم در قلب گفته است». در اين صورت معناى سرّ در آن ملحوظ است. طبرسى ذيل آيه 11 سوره انسان و 9 انشقاق گويد: سرور اعتقاد بوصول منافع است در آينده و قومى گفته‏اند كه آن فقط لذت قلب است. شرتونى در اقرب الموارد گفته: سرور و فرح و حبور در معنى نزديك بهم‏اند ليكن سرور عبارت است از شادى خالص پوشيده در دل. و حبور آنست كه اثر آن در بشره صورت ظاهر شود و اين هر دو در شادى پسنديده به‌كار مي‌روند. اما فرح آنست كه تكبّر و خودبينى آورد و لذا مذموم است. سرور و حبور ناشى از قوّه تفكر و فرح ناشى از قوّه شهوت است. اقرب اين سخن را از كليّات ابو البقاء نقل كرده است. ولى آنچه درباره فرح گفته است مورد تصديق قرآن نيست كه قرآن آن‌را در شادى مذموم و غيره هر دو به‌كار برده است مثل «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ...» (سوره توبه/آيه 81)، «وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ» (سوره روم/آيه 4)، «بَقَرَه صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ» (سوره بقره/آيه 69). گاويست زرد پر رنگ بينندگان را شادمان كند «وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَه وَ سُرُوراً» (سوره انسان/آيه 11) نضرة طراوت ظاهر و سرور شادى قلب است. يعنى در آنها طراوت ظاهر و شادى دل قرار داد. «وَ يَنْقَلِبُ إِلى‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً» (سوره انشقاق/آيه 9) و بسوى كسانش شادمان برگردد (قرشى، 1371ش، ج‏3: 254).

ب) فرح: يكي ديگر از واژه‌هايي كه مي‌تواند معني شادي را برساند «فرح» است. لسان العرب، فرح را به‌معني نقيض حزن گرفته و از قول ثعلب آن را به نوعي سبكي و خفت در قلب معنا كرده است و از قول زجاج لا تفرح در آيه: لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين را به‌معني لا تاشر گرفته است و همچنين فرح را به‌معني بطر و سرور نيز ذكر كرده است (ابن منظور، 1363ش، ج‏2: 541). كتاب مجمع البحرين علاوه بر معاني مذكور كاربرد فرح در معني رضا را هم ذكر كرده است (طريحى، 1375ش، ج2 : 397) و مصباح المنير هم كاربرد فرح را در چهار آيه قرآني و به چهار معني را ذكر مي‌كند و فرح را در آيه «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ» به‌معني اشر وبطر مي‌داند و فرح در آيه «كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» را به‌معني رضا و فرح در آيه «فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» را به‌معني سرور مي‌داند همچنين در يك معناي ديگر فرح را به‌معني لذت قلب به‌خاطر رسيدن به آنچه آن را دوست دارد مي‌داند (فيومى، بي‌تا: 466). اما در مفردات راغب آمده كه فرح: باز شدن دل و خاطر از شادى، به‌وسيله لذتى آنى و زودگذر و بيشتر در لذات بدنى دنيوي است (راغب اصفهاني، 1368ش: 628). ولي در جاي ديگر در ذيل ماده «اشر» و در بيان فرق بين اشر و فرح مي‌گويد: «فرح گاهي ناشي از سرور به حسب قضيه عقل است ولي اشر چيزي نيست جز فرح به حسب قضاياي همي و هوس» (راغب اصفهاني، 1368ش: 78). و قاموس در مورد فرح مي‌گويد: «شادى. شادى توأم با تكبر. در اقرب الموارد گويد: سرور و حبور در شادى ممدوح به‌كار مي‌رود ولى فرح در شادى مذموم كه موجب تكبّر است سرور و حبور از تفكّر ناشى است و فرح از قوّه شهوت. فيومى در مصباح گفته: در معنى تكبّر و خرسندى و شادى به‌كار مي‌رود. طبرسى رحمه‌اللّه در مجمع ذيل «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ» (سوره قصص/آيه 76). فرموده فرح به‌معنى تكبّر است و شعر ذيل را شاهد مي‌آورد.

و لست بمفراح اذ الدّهر سرّنى                   و لا جازع من صرفه المتقلّب

چون روزگارم شادم كند متكبّر نمي‌شوم، از برگشت آن نيز جزع و ناله ندارم.

 راغب و زمخشرى نيز آن‌را نقل كرده‏اند. در قرآن مجيد بيشتر در شادى‏هاى مذموم آمده كه منبعث از نيروى شهوانى و لذّات و توأم با خودپسندى است مثل: «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ...» (سوره توبه/آيه 81). باز گذاشتگان بر ماندنشان بر خلاف رسول خدا (و اينكه با او به‌جهاد نرفتند) شادمان شدند «حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَه» (سوره انعام/آيه 44).

و در بعضى از آيات در شادى ممدوح به‌كار رفته است مثل «وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ...» (سوره روم/آيه 4).

«قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا...»: آن‌روز مؤمنان در اثر يارى خدا مسرور مي‌شوند  (سوره يونس/آيه 58).

(فرح): (بر وزن كتف) شادمان متكبّر «لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ» (سوره هود/آيه 10) مي‌گويد: بدي‌ها از من رفت او متكبّر و فخركننده است. در اينجا فرح به‌معنى متكبّر است كه اين آيه نظير «وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ» (سوره حديد/آيه 23) است.

«إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ» (سوره قصص/آيه 76): قومش به‌قارون گفتند: از كثرت مال شادمان متكبّر مباش كه خدا متكبّران را دوست ندارد» (قرشى، 1371ش، ج‏5: 157و158).

پ) بشر: از ديگر واژه‌هايي كه مرتبط با بحث شادي است واژه «بشر» است. در مصباح المنير «بَشِر، يَبشَر» را بر وزن «فرِح يَفرَح» و هم‌معني آن مي‌داند و «بِشر» به كسر شين را به‌معني (طَلَاقَه الوَجْهِ) يعني گشاده‌رويي مي‌داند (فيومي، بي‌تا: 49) و النهايه و لسان العرب نيز همين معنا را در ضمن توضيح كلمه «اَبشَر» اسم تفضيل از بشر، ذكر كرده اند (ابن اثير، بي‌تا، ج‏1: 129) (ابن منظور، 1363ش، ج‏4: 63) و مجمع البحرين هم همين معناي گشاده‌رويي را با ذكر رواياتي چون «القوا الناس بطلاقه الوجه و حسن البشر» و «حسن البشر يذهب بالسخيمه» و «المؤمن بشره في وجهه و حزنه في قلبه‏» ذكر مي‌كند (طريحى، 1375ش، ج3: 222) مفردات راغب نيز بشر را سرور آشكار و ظاهر مي‌داند: «و بِشْرُهُ: ما يبدو من سروره» (راغب اصفهاني، 1368ش: 127). و لسان العرب از قول زجاج «يَبْشُرُك» را به‌معني «يَسُرُّك و يُفْرِحُك» مي‌داند و اصل كلمه و وجه‌تسميه بشر به‌معني سرور و فرح را از بشره انسان يعني صورت انسان مي‌داند چون صورت در هنگام سرور منبسط و باز مي‌شود (ابن منظور، 1363ش، ج‏4: 62) و اما در التحقيق آمده كه: اصل واحد اين ريشه انبساط طبيعي و مخصوص و گشادگي در سيما به صورت تكويني است و ممكن است كه بشر يك حالت طبيعي از انبساط براي انسان باشد و اين بشر قبل از تبسم است و با اين حالت انسان از ساير حيوانات در ظاهر ممتاز مي‌شود (مصطفوى، 1360ش، ج‏1: 275).

ت) ضحک: يكي ديگر از واژه‌هاي مرتبط با بحث شادي، ضحك است. لسان العرب در معني آن مي‌گويد: ضحك ظاهر شدن دندان‌هاي ثنايا بر اثر فرح است همچنين آن را به‌معني تعجب هم ذكر كرده است (ابن منظور، 1363ش، ج‏10: 459). مفردات راغب هم ضحك را به‌معني انبساط وجه و گشوده شدن دندان‌ها مي‌داند كه بر اثر سرور در نفس ايجاد مي‌شود همچنين ضحك استعاره از سخريه هم گرفته شده است (راغب اصفهاني، 1368ش: 501) و در مجمع البحرين هم در توضيح معني آيه «انه هو أَضْحَكَ وَ أَبْكى» ضحك را ناشي از سرور مي‌داند همان‌طور كه بكاء را ناشي از حزن مي‌داند (طريحى، 1375ش، ج5: 280) و مصباح المنير هم كاربرد ضحك را در مورد سخريه و همچنين تعجب مي‌داند (فيومي، بي‌تا: 358). اما در قاموس با توضيح مفصلي مي‌گويد: «ضحك: بفتح و كسر (ض) خنده. اقرب الموارد گويد: آن انبساط وجه است به‌طوري‌كه دندان‌ها از سرور ظاهر شوند. اگر بى‌صدا باشد تبسم است اگر صدايش از دور شنيده شود قهقهه و گرنه ضحك است. راغب گويد: به‌علت ظاهر شدن دندان‌ها در خنديدن، دندان‌هاى جلوى را ضواحك گفته‏اند. به‌مسخره از روى استعاره ضحك گويند. و در سرور مجرد و در تعجب نيز استعمال مي‌شود.

 «أفَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ. وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ» (سوره نجم/آيات 59- 60). ضحك در اينجا به‌معنى خنده است ‏ولى از روى مسخره و بى‌اعتنائى.

 «فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» (سوره توبه/آيه 82).

آيه در جواب «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ» است كه در جنگ با آن‌حضرت شركت نكردند و از عدم شركت مسرور شدند در جواب فرمود: اين عمل شايسته سرور نيست بلكه در مقابل اين تخلف بايد بسيار بگريند و كم خنده كنند.

ضحك در آيات «فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ» (سوره زخرف/آيه 47). «إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ» (سوره مطففين/آيه 29) و نظير آنها به‌معنى مسخره و بى‌اعتنائى است. و شايد بدان علت با «من» متعدى شده كه «سخر» با «من» متعدى شود «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ» (سوره حجرات/آيه 11). «فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها» (سوره نمل/آيه 19). از اين جمله روشن مي‌شود كه لبخند سليمان(ع) به‌خنده مبدّل شده است.

ولى احتمال قوى هست كه ضحك به‌معنى تعجب باشد يعنى لبخند زد درحالي‌كه از سخن مورچه در عجب بود.

به‌نظر مي‌آيد علت لبخند آن‌حضرت علم به‌كلام مورچه بود كه بعدا گفت: «رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ...» و تعجب او از قول مورچه بود كه قدرت تكلّم و اظهار ما فى الضمير دارد.

 «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ (فَضَحِكَتْ) فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ» (سوره هود/آيه 71). آيه درباره بشارت فرزند است كه ملائكه با ابراهيم(ع) دادند و زنش از آن مطلع شد. در مجمع فرموده: ضحك بفتح ضاد به‌معنى حيض است گويند: «ضحكت الارنب» يعنى خرگوش حائض شد. جمله اخير در قاموس نيز هست. على هذا بنظر مي‌آيد كه «فَضَحِكَتْ» در آيه به‌معنى حيض بوده باشد يعنى: زن ابراهيم(ع) ايستاده و به‌گفتگوى شوهرش با ملائكه نگاه مي‌كرد پس ناگاه حائض شد و به‌دنبال آن ملائكه بشارت اسحق را به‌ او دادند و حيض به‌قول الميزان آمادگى او بود براى‏ قبول بشارت. در تفسير عياشى از امام صادق(ع) نقل شده كه ضحك به‌معنى حيض است:

 «و فى روايه ابى عبد اللّه(ع) فضحكت قال: حاضت فعجبت من قولهم» در مجمع نيز بدان اشاره فرموده است.

الميزان پس از قبول اين قول فرموده: بيشتر مفسران ضحك را بكسر ضاد به‌معنى خنديدن گرفته آنگاه در توجيه آن اختلاف كرده‏اند، اقرب وجوه آن‌ست كه زن ابراهيم در آنجا ايستاده و از اينكه ميهمانان طعام نمي‌خورند مي‌ترسيد و آن مقدمه شرّ بود ولى چون دانست آنها ملائكه‏اند و شرّى در بين نيست شاد گرديد و خنديد آنگاه ملائكه مژده اسحق را به‌او دادند.

مخفى نماند: راغب اصرار دارد كه ضحك در آيه به‌معنى خنده و تعجب است و معنى آن حيض نيست چنانكه بعضى مفسران گفته‏اند. ولى وقتي‌كه لغت آن‌را تأييد كرد و از معصوم(ع) نقل شد چه مانعى دارد؟! (قرشى، 1371ش، ج‏4: 172-174) و در التحقيق آمده كه: «اصل واحد ماده همان اثر بارز از انبساط شديد در باطن است همان‌طور كه بكاء اثر بارز از انقباض شديد در باطن است... و اما عجب از مبادي ضحك است در صورتي كه به ضحك منجر شود و ماده ضحك به‌معني تعجب نيست همان‌گونه كه در سخر هم اين‌گونه است (مصطفوى، 1360ش، ج‏7: 16). و بعد با ذكر آياتي چون: «فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» (9/ 82) و «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى‏ وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا» (53/ 43) و «أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ» (53/ 60) مي‌گويد: «اين آيات دلالت مي‌كند كه ضحك در مقابل بكاء است و تعجب مغاير با ضحك و در مرحله قبل از آن است و ضحك بر دو نوع است: ضحك از طرف خداوند و ضحك از طرف بنده. آن ضحكي كه از روي اختيار باشد ضحك بنده است همان‌طور كه در ساير اعمال اختياري و افعال صادر از عبد، عبد اختيار دارد پس لازم است بر او كه در آن جهت صلاح و برّ و خير و اخلاص را رعايت كند و از سوء‌نيت و لغو و افساد و اهانت و مسخره كردن و تحقير بپرهيزد» (مصطفوى، 1360ش، ج‏7: 16و17) بعد با ذكر آيات «إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ» (83/ 29) و «فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ» (43/ 47) مي‌گويد: «اين نوع از ضحك از روي سوء نيت و اختيار حاصل مي‌شود و اين نوع از ضحك است كه متعلق امر و نهي قرار مي‌گيرد مانند ساير اعمال «فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً». اما نوع دوم از ضحك و بكاء آن است كه با اسباب خارجي و حوادث غير‌اختياري كه انسان با آن مواجه مي‌شود مانند صحت و سقم بلا و رخاء وسعت و ضيق در زندگي و حوادث تكويني كه موجب انبساط در باطن يا انقباض در آن بدون اختيار مي‌شود «وَ اَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى»، و اين نوع همان نوع غالب و اصيل و مستمر در جريان حيات انسان است (مصطفوى، 1360ش، ج‏7: 17). و بعد در ادامه ضحك را به دو دسته تقسيم مي‌كند: يک. ضحك در عالم ماده و دو. ضحك در عالم ماوراء. ضحك از نوع اول مثل همان آيات مذكور و ضحك از نوع دوم مثل آيه: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَه ضاحِكَه مُسْتَبْشِرَه» (80/ 39) و «فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ» (83/34) (مصطفوى، 1360ش، ج‏7: 17) و سپس در ادامه مي‌گويد: «حقيقت ضحك همان ظهور انبساط در صورت است و صورت اعم از مادي و روحاني است و انبساط هم با امور مختلفي حاصل مي‌شود (مصطفوى، 1360ش، ج‏7: 17).

ث) نشاط: از ديگر واژه‌هايي كه مرتبط با بحث شادي است و معني آن را مي‌رساند واژه « نشاط» است. لسان العرب نشاط را به ضد كسل معنا كرده است كه اين معنا هم در انسان و هم در حيوان وجود دارد و نشيط را «طيب النفس للعمل » يعني كسي كه آمادگي براي انجام كار دارد تعريف كرده است (ابن منظور، 1363ش، ج‏7: 413). كتاب العين هم همين معنا را ذكر كرده است (خليل بن احمد، 1368ش، ج‏6: 237) و مجمع البحرين و مصباح المنير هم نشاط در عمل را به‌معني خفت و سرعت در انجام كار معني كرده‌اند (طريحى، 1375ش، ج4: 276؛ فيومى، بي‌تا: 606) و اما التحقيق از قول معجم مقاييس‌اللغه ابن فارس ماده «نشط» را دال بر اهتزاز و حركت مي‌داند كه نشاط از آن گرفته شده و وجه آن‌هم به‌خاطر حركت و اهتزاز و تفتّحي است كه در نشاط است و از قول مصباح اللغه فيومي نشاط در عمل را به همان معناي خفت و سرعت ذكر كرده و از قول اساس البلاغه زمخشري نشيط را همان طيب نفس براي انجام عمل مي‌داند و بعد در نظر تحقيقي خود اصل ماده را عمل به وظيفه به همراه اقبال و طيب نفس مي‌داند كه از مصاديق آن حركت و اهتزاز يا اسراع در عمل همراه با طيب نفس و اقبال است (مصطفوى، 1360ش، ج‏12: 126).

ح) راحه: مفردات راغب «راحه» را از «رَوح» مي‌داند و روح را به‌معني تنفس گرفته چون انسان با تنفس راحت مي‌شود و روح در آيه «لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» را به‌معني فرَج و رحمت گرفته است (راغب اصفهاني، 1368ش: 369و371). العين «راحه» را وجدان رَوح بعد از مشقت مي‌داند (خليل بن احمد، 1368ش، ج3: 293). النهايه و لسان العرب «روح» را به‌معني «نسيم الريح» ذکر کرده‌اند (ابن اثير، بي‌تا، ج‏2: 272؛ ابن منظور، 1363ش، ج‏2: 457)، ولي لسان العرب آن را به‌معني سرور و فرح نيز ذکر کرده و راحه را به‌معني «ضد التعب» و از استراحت و همچنين «وِجْدَانُك الفَرْجَه بعد الكُرْبَه» ذکر کرده و روح در آيه مذکور را به‌معني رحمت و رزق گرفته است (ابن منظور، 1363ش، ج‏2: 457-461). مجمع البحرين هم راحه را زوال تعب و مشقت مي‌داند (طريحى، 1375ش، ج2: 362) و التحقيق در ضمن ماده «رَوَح» و در بيان اصل ريشه، آن را ظهور و جريان امر لطيف مي‌داند که از آثار اين ظهور و جريان حصول فسحه و سرور و فرح و راحه و فرج و سهولت و نجات و انقاذ است (مصطفوى، 1360ش، ج‏4: 257) و اما قاموس مي‌گويد: «رَوح»: بفتح (ر) راحتى طبرسى در ذيل آيه «وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» (سوره يوسف/آيه 87). مي‌گويد «و الروح: الراحه» و اصل باب از ريحى است كه رحمت مي‌آورد و در معنى آيه گفته است: مأيوس نباشيد از رحمتي‌كه خدا مي‌آورد. جوهرى مي‌گويد «الروح و الراحه: الاستراحه» و قاموس آن‌را راحتى و رحمت و نسيم و ريح گفته است. «فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّه نَعِيمٍ» (سوره واقعه/آيه 89). راحتى و روزى است و بهشت پر نعمت» (قرشى، 1371ش، ج‏3: 130و131).

خ) بهجت: لسان العرب آن را به‌معني «حُسن» ذکر کرده همچنين لسان العرب و العين آن را به‌معني حسن رنگ يک شيء و نضارت آن گرفته‌اند (ابن منظور، 1363ش، ج‏2: 216؛ خليل بن احمد، 1368ش، ج‏3: 394) که نضارت به معاني نعمت و عيش و غني و حُسن و رونق است (ابن منظور، 1363ش، ج‏5: 212). همچنين گفته شده که بهجت در گياه به‌معني نضارت و در انسان به‌معني گشوده شدن صورت و ظهور فرح است و ابتهاج از اين ريشه به‌معني سرور و مبتهج به‌معني مسرور است (ابن منظور، 1363ش، ج‏2: 216) و مجمع البحرين هم در توضيح آيه «حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَ» (سوره النمل/آيه 60) به همين معني سرور و فرح اشاره کرده است (طريحى، 1375ش، ج2: 279) و مصباح المنير و النهايه هم بدين معني اشاره کرده‌اند (فيومى، بي‌تا: 63؛ ابن اثير، بي‌تا، ج‏1: 165) و مفردات راغب هم بهجت را به‌معني حست رنگ و ظهور سرور مي‌داند و ابتهاج را به‌معني سروري مي‌داند که اثر آن بر صورت ظاهر شود (راغب اصفهاني، 1368ش: 148). قاموس مي‌گويد: بهجت به‌معنى خوش منظر است كه بيننده آن شاد مي‌شود «فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَه» (سوره نمل/آيه 60)، باغ‌هاى خرّم كه سرورآور است با آن رويانديم «وَ أَنْبَتَتْ مِنْ ـ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ» (سوره حجّ/آيه 5)، رويانيد هر گياه خوش‌منظر و سرورآور را. فعل بهج را از باب قَطَعَ يَقطَع‏، شاد كردن و از باب عَلِم يعلَم شاد شدن و از باب كرُم يكُرم خوش منظر شدن، گفته‏اند (اقرب الموارد) (قرشى، 1371ش، ج‏1: 239). در التحقيق از قول معجم مقاييس اللغه «بهج» را به‌معني سرور و نضره و از قول مصباح اللغه و صحاح اللغه بهجت را به‌معني حُسن و در همه ابتهاج را به‌معني سرور ذکر کرده اما به نقل از الفروق اللغويه عسکري فرق بين حسن و بهجت را اين‌گونه ذکر کرده که: بهجت حسني است که قلب با آن به فرح مي‌رسد بنابراين بهجت عبارت از نوعي حسن و نضرت خاص است که موجب سرور و فرح مي‌شود و با اين قيد فرق بين بهجت و کلمات مشابه ديگر واضح مي‌شود (مصطفوى، 1360ش، ج‏1: 346و347).

از مجموع اين مباحث لغوي مي‌توان فهميد که مفهوم شادي مفهوم کلي و وسيعي است که شامل مفاهيم و الفاظ متعدد با مفاهيم دقيق و جزيي و مختلف از هم مي‌شود اما به‌‌صورت کلي مي‌توان مفاهيم شادي را به دو دسته اساسي تقسيم کرد:

يک. مفاهيم دال بر شادي‌هاي دروني که شادي‌هايي هستند که در درون انسان هستند و به خودي خود اثر در ظاهر انسان ندارند مثل سرور، فرح و بهجت.

دو. مفاهيم دال بر شادي‌هاي بيروني که داراي اثري در ظاهر هستند نظير نشاط، بشر و ضحک.

حال از آنجايي‌که در تعريف سرور و فرح از کلمه حزن استفاده شده به بررسي اين کلمه نيز مي‌پردازيم.

ج) حزن: العين مي‌گويد: در کلمه «حزن» دو لغت داريم يکي به ضم حاء و ديگري به فتح حاء. اگر «حُزن» به ضم باشد به‌معني حزن خفيف است و اگر «حَزَن» باشد به‌معني حزن شديد است (خليل بن احمد، 1368ش، ج‏3: 160). اما لسان العرب هر دو را به‌معني نقيض فرح و خلاف سرور گرفته است و از قول ليث همام حرف العين را نيز ذکر مي‌کند (ابن منظور، 1363ش، ج‏13: 111و112) و در مجمع البحرين هم «حُزن» به ضم حاء را به «اشد الهمّ» تعبير کرده است (طريحى، 1375ش، ج6: 231). اما مفردات راغب حزن به هر دو حالت (ضم و فتح حاء) را به‌معني خشونت در ارض و در نفس به‌خاطر ايجاد غمِِّ در آن مي‌داند که ضد آن فرح است (راغب اصفهاني، 1368ش: 231) و در قاموس آمده: «حزن: اندوه. غصه (قاموس، صحاح)» «وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ...» (سوره يوسف/آيه 84) چشمانش از غصّه سفيد (نابينا) گرديد. «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ‏» (سوره يوسف/آيه 86) در (ب ث ث) گذشت كه مراد از بثّ، اندوهى است ‏كه شخص قادر به‌كتمان آن نيست و آن‌را اظهار مي‌كند. معنى آيه: من اندوه و غصّه خود را فقط به‌خدا شكايت مي‌كنم». (قرشي، 1371ش، ج‏2: 126) و اما آنچه در ماده (بثّ) ذکر کرده است: «مراد از بثّ اندوهى است كه شخص قادر به‌كتمان آن نيست و آن‌را آشكار مي‌كند، لذا بايد مراد از حزن غصّه مخفى باشد» (قرشى، 1371ش، ج‏1: 161). و در ادامه مي‌گويد: (حَزَن) (بر وزن فرس) مانند حزن به‌معنى اندوه است (مجمع) راغب نيز هر دو را بيك معنى گفته است «وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ» (سوره فاطر/آيه 34). «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً» (سوره قصص/آيه 8) لام در «ليكون» براى عاقبت است چنانكه مجمع گفته و مراد از حزن سبب حزن است و آن از باب مبالغه است (الميزان). معنى آيه: آل فرعون او را از آب گرفتند و عاقبت اين كار آن بود كه موسى براى آنها دشمن و باعث اندوه باشد. ناگفته نماند اصل حزن به‌معنى سختى زمين يا زمين سخت است و چون اندوه يك نوع گرفتگى و خشونت قلب است لذا به آن حزن گفته‏اند (مجمع ذيل آيه 92 سوره توبه) و در نهج‌البلاغه خطبه 1 آمده است «ثمّ جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها...» يعنى خدا از سخت و نرم زمين خاكى گرد آورد» (قرشى، 1371ش، ج‏2: 127).

2-2- ماهيت شادي از ديدگاه دانشمندان و صاحب‌نظران

بعد از مباحث لغوي که در مورد شادي مطرح کرديم بايد ببينيم که صاحب‌نظران و دانشمندان و روان‌شناسان اسلامي و غربي آن را چگونه تعريف کرده‌‌اند:

از آنجايي‌که شادي يکي از ويژگي‌هاي فطري انسان است از دير باز ذهن متفکران را به خود مشغول کرده است به‌گونه‌اي که ارسطو شادماني را اين‌گونه تعريف مي‌کند: «شادماني عبارت است از پروراندن و نشو و نما دادن عالي‌ترين صفات و خصايص انساني» (سماک اماني، 1385ش: 32).

ارسطو دست کم به سه نوع شادماني معتقد است در پايين‌ترين سطح عقيده مردم عادي است که شادماني را معادل موفقيت و کاميابي مي‌دانند و در سطح بالاتر آن شادماني مورد نظر ارسطو يا شادماني ناشي از معنويت قرار مي‌گيرد (خوش کنش و کشاورز افشار، 1387ش: 41).

2-2-1- ماهيت شادي در علم روان‌شناسي:

در گذشته روان‌شناسي بيشتر بر هيجانات منفي مثل اضطراب و افسردگي تمرکز مي‌کرد تا بر هيجانات مثبت از قبيل شادکامي و رضايت از زندگي امروزه حتي محتواي تعدادي از کتاب‌ها و مقالات علمي بر درد و رنج انساني تأکيد دارد تا شادماني و لذت. لکن در چند دهه اخير علاقه بسياري از نويسندگان به‌سوي لذت، شادماني و رضايت از زندگي معطوف گرديده است. از سال 1960م پژوهش‌هاي مربوط به شادماني افزايش يافت و سازمان‌هاي مختلفي به بررسي شادماني پرداختند. در اين پژوهش‌ها سه جهت‌گيري اساسي را مي‌توان مشخص کرد. در برخي از آنها سنجش ميزان شادماني و تهيه ابزارهايي براي سنجش شادماني هدف اصلي بوده است. در برخي پژوهش‌ها که بيشتر مورد توجه بوده بررسي عوامل مؤثر بر شادماني مدّنظر قرار گرفته است و در گروهي شيوه‌هاي افزايش شادماني ارزيابي شده است. پژوهش‌ها در مورد عوامل مؤثر بر شادماني تا آنجا پيش رفت که کاستا و مک کري مدعي کشف ژن شادي شدند (کشاورز و وفاييان، 1385ش: 51-52).

در علم روان‌شناسي ريشه بحث شادي را بايد در بحث هيجان و عواطف مثبت جستجو کرد با اين توضيح که در روان‌شناسي بحثي مطرح است با عنوان هيجان که در مفهوم آن بين روان‌شناسان اختلاف‌نظر است. در کتاب روان‌شناسي انگيزش و هيجان آمده است: «به‌نظر مي‌رسد که براي هيجان به تعداد نويسندگاني که درباره هيجان مطلب نوشته‌اند تعريف وجود دارد. در يک بررسي در حدود 92 تعريف به دست آمده است و بدون ترديد باز هم مي‌توان تعريف‌هاي بيشتري پيدا کرد. دليل وجود اين همه تعريف آن است که هيجان‌ها جنبه‌هاي متعددي براي نويسندگان دارند در يک هيجان چيزهاي زيادي با هم وجود دارد» (محيي الدين بناب، 1375ش: 97) خود اين هيجان باز به دو دسته هيجانات مثبت و منفي تقسيم مي‌شود و مباحث مفصل و جداگانه‌اي دارد و حتي کتاب‌هايي هم با عنوان روان‌شناسي مثبت نوشته شده که بحث شادي در ذيل هيجانات مثبت بحث مي‌شود که ما در اينجا به تعريف مختصر و اجمالي هيجان اکتفا مي‌کنيم.

«هيجان يعني واکنش کلي شديد و کوتاه ارگانيسم به يک موقعيت غيرمنتظره همراه با يک حالت عاطفي خوشايند يا ناخوشايند. هيجان ترجمه لغت emotion است از نظر ريشه لغت emotion يعني عاملي که ارگانيسم را به حرکت در مي‌آورد. مثلاً خشم عاملي است که فرد را از خود بي‌خود مي‌کند. شادي، غم، ترس و نگراني مي‌تواند نمونه‌هاي خوبي از هيجان باشند» (گنجي، 1381ش: 197). و اما سليگمن در کتاب خود با عنوان شادماني اصيل هيجان‌هاي مثبت را در سه مقوله: آنهايي که با گذشته، حال و آينده پيوند دارد طبقه‌بندي مي‌کند. هيجان مثبت مرتبط با آينده: خوش‌بيني، اميد، ايمان و اعتقاد را شامل مي‌شود. رضامندي، خشنودي، تحقّق، غرور و آرامش خاطر هيجان‌هاي مثبت عمده‌اي هستند که با گذشته پيوند دارند. در ارتباط با هيجان‌هاي مثبت حال دو طبقه متمايز وجود دارد: لذت‌هاي آني و رضامندي‌هاي پايدارتر. لذت‌ها هم، هم لذت‌هاي جسماني و هم لذت‌هاي عالي‌تر را شامل مي‌شوند» (خوش کنش و کشاورز افشار، 1387ش: 42).

اما بحث از اينکه ماهيت هيجان در علم روان‌شناسي چيست به همين مختصر که در کتاب روان‌شناسي عمومي اثر دکتر گنجي است اکتفا مي‌کنيم که: «به رغم تلاش‌هاي گسترده‌اي که فلاسفه فيزيولوژيست‌ها و روان‌شناسان براي تبيين هيجان‌ها به عمل آورده‌اند ماهيت و شيوه عمل آنها هنوز به‌طور روشن بيان نشده است و به حالت فرضيه باقي مانده است. اين محقّقان مخصوصاً جلوه‌هاي فيزيولوژيک هيجان‌ها (تغييرات ضربان‌هاي قلب و تنفس، سست شدن اسفنگنگترها، خشک شدن دهان، عرق کردن و...)، اثر آنها روي عملکرد‌هاي ذهن (افزايش تلقين‌پذيري، کاهش کنترل ارادي) و رفتارهاي ناشي از هيجان‌ها (گريه‌ها، خنده‌ها، فرار کردن‌ها، پنهان شدن‌ها...) را مطالعه کرده‌اند. اين مطالعات نشان داده است که در ظهور و تکوين جلوه‌هاي هيجان فرهنگ سهم به‌سزايي دارد. مثلاً در چين وقتي انسان‌ها خشمگين مي‌شوند چشم‌هاي خود را گرد مي‌کنند. با اين همه شرايط توليد هيجان و پايه‌هاي رواني ـ فيزيولوژي آن هنوز به‌خوبي شناخته نشده است. هيجان نه تنها به ماهيت عامل هيجان‌زا بلکه به خود فرد، حالت فعلي جسمي و ذهني، شخصيت، تاريخچه زندگي شخصي و تجربه‌هاي قبلي او نيز وابسته است درست است که در برخي شرايط استثنايي هيجان‌هاي گروهي به‌وجود مي‌آيند و براي اکثريت مردم معناي يکساني پيدا مي‌کنند (مانند ترس ناگهاني از زمين لرزه يا بمباران شهر از طرف دشمن). اصولاً هيجان يک احساس فردي است. يعني ممکن است يک موقعيت معين فردي را کاملاً خشمگين کند يا بترساند اما در مرد ديگري هيچ واکنشي به وجود نياورد. براي تأييد اين گفته مي‌توان روزهاي موشک‌اندازي رژيم عراق به شهر‌هاي ايران يا بمباران شهر‌هاي ايران را به ياد آورد. کساني که آن روزها را به چشم ديده‌اند، هيجان‌هاي متفاوت افراد را نيز مشاهده کرده‌اند. بودند کساني که چند لحظه‌اي واقعاً لال مي‌شدند، سردرد مي‌گرفتند، داد و فرياد مي‌کردند مي‌لرزيدند يا در جايي پنهان مي‌شدند و.... در مقابل کساني بودند که مقابله ضدهوايي‌هاي ايران با هواپيماهاي عراقي را به آتش‌بازي تشبيه مي‌کردند و گاهي حتي از رختخواب خود نيز بلند نمي‌شدند.

به‌طور کلي هيجان زماني به وجود مي‌آيد که فرد غافلگير شود يا موقعيت از تحمّل او فراتر رود. هيجان در واقع بيان عدم سازگاري فرد با موقعيت و تلاش ارگانيزم براي برقراري تعادلي است که به‌طور موقّت از بين رفته است بنابراين مي‌توان گفت که هدف هيجان برقراري تعادل و حفظ موجوديت ارگانيسم است» (گنجي، 1381ش: 197-198).

حال با توجه به اختلاف‌نظر‌هايي که روان‌شناسان در اين بحث دارند به ذکر چند تعريف از آنان براي روشن شدن بحث مي‌پردازيم:

شوارز و استراک معتقدند که افراد شادکام کساني هستند که در پردازش اطلاعات در جهت‌ خوش‌بيني و خوشحالي سوگيري دارند يعني اطلاعات را طوري پردازش و تفسير مي‌کنند که به شادماني آنان منجر شود.

داينر معتقد است که شادکامي نوعي ارزشيابي است که فرد از خود و زندگي خود به عمل مي‌آورد و مواردي از قبيل رضايت از زندگي، هيجان، و خلق مثبت، فقدان افسردگي و اضطراب را شامل مي‌شود و جنبه‌هاي مختلف آن هم به شکل شناخت و عواطف است. وکاستا و مک‌کري که مدعي کشف ژن شادي بودند شادماني را به‌طور عمده به برون‌نگرايي و ثبات هيجاني مربوط ساختند ( کشاورز و وفاييان، 1385ش: 52).

دکتر مايکل آيزنک روانشناس شادي در کتاب خود با همين عنوان مي‌گويد: «شادي عبارت است از مجموع لذت‌هاي بدون درد» و با در تعريف ديگر مي‌گويد «شادي آرامش‌خاطر و رضايت باطن است که همه آرزوي آن را دارند» (اکبري، 1387ش: 23) و يا در بيان ديگر مي‌گويد: «شادي احساس مثبتي است که زندگي را شيرين مي‌کند و محصول آن رفتاري است که باعث انبساط‌خاطر فرد مي‌شود و از نيازهاي حياتي که ملامت عاطفي او را به‌دنبال دارد حکايت مي‌کند» و در بيان ديگر مي‌گويد: «شادي و خرسندي حالتي است دروني که از آرامش‌خاطر و رضايت باطن حکايت مي‌کند پس شادي خالص صادق و پايدار آن است که تأثيرات منفي و مضر به همراه نداشته باشد» (کميلي، 1386ش: 14).

اما شايد تعريف داينر که گذشت و ارجيل هم با او هم‌نظر است بهترين تعريف باشد چون آنها معتقدند که شادکامي شامل حالت خوشحالي يا سرور (هيجانات مثبت) راضي بودن از زندگي و فقدان افسردگي و اضطراب (عواطف منفي) است چون مجموعه‌اي از عواطف مثبت و منفي را که دروني هستند را در نظر گرفته است و در بعد بيروني نيز به رضايت از زندگي اشاره دارد (خوش کنش و کشاورز افشار، 1387ش: 42).

2-2-2- ماهيت شادي در نظر صاحب‌نظران اسلامي: آيت‌الله مصباح يزدي در مورد آن مي‌گويد: «شکي نيست که همه ما به‌طور فطري طالب حالات مطلوب، مطبوع و خوشايند هستيم و اگر بگوييم بايد اثبات کنيم که شادي چيز مطلوبي است، اين برمي‏گردد به يک نوع توتولوژي؛ اصلاً شادي همان چيزي است که مطلوب است. نيازي نيست به اينکه ما تعريف کنيم، بلکه اين نوعي تحليل است. البته ممکن است در مفاهيم اندکي تصرف کنيم، يک باري به آن‏ها اضافه يا از آن‏ها کم کنيم، ولي در همه اين‏ها، آن حالت مطلوبيت نهفته است و آدم دلش مي‏خواهد آن را پيدا کند و به دست بياورد. بنابراين، هم مفهوم تصوري و هم مفهوم تصديقي‏اش که آدم بايد شاد باشد، معلوم است» (مصباح يزدي، بي‌تا: 10).

مرحوم شهيد مطهري در مورد شادي مي‌گويد: «سرور حالت خوش و لذت‌بخشي است که از علم و اطلاع بر اينکه يکي از هدف‌ها و آرزوها انجام يافته يا انجام خواهد يافت به انسان دست مي‌دهد و غم و اندوه حالت ناگوار و درد‌ناکي است که از اطلاع بر انجام نشدن يکي از هدف‌ها و آرزوها به انسان دست مي‌دهد» (اکبري، 1387ش: 23-24).

محققان اسلامي ديگري که در حال حاضر در اين زمينه تحقيق کرده‌اند نيز در مورد آن گفته‌اند:

الف) آقاي اکبري در کتاب غم و شادي در سيره معصومان مي‌گويد: «در حقيقت سرور و اندوه، حالت‌هاي خاصي از لذّت و رنج مي‌باشند. لذّت و رنج گاهي در اثر برخورد مستقيم با عامل خارجي دست مي‌دهد مانند: حالت خوشي که از خوردن غذاي مطبوع به دست مي‌آيد و يا حالت ناخوشي که در اثر ضربه خوردن عضوي از اعضاي بدن انسان پيدا مي‌شود» (اکبري، 1387ش: 24).

ب) آقاي کميلي در کتاب شادي نشاط جواني اسلام مي‌گويد: «فرهنگ ديني شادي همان سرور است رسيدن به اوصاف پنهاني و قلبي و دست‌يابي به منفعتي که مصلحت دين و دنياي شخص را تضمين مي‌کند» (کميلي، 1386ش: 13).

پ) آقاي لقماني در کتاب خنده و شوخي و شادماني مي‌گويد: «شادي از ملزومات روح انسان است و شاد بودن هنري است که متأسفانه در دنياي ماشيني کمتر بدان پرداخته شده است زيرا شادي لحظه‌اي است که آدمي در درون خود عميقاً احساس آرامش مي‌کند» (کميلي، 1386ش: 14).

ت) آقاي صفايي در کتاب مؤمن کيست مي‌گويد: «شادي همچون نفس کشيدن، عشق ورزيدن و درد کشيدن از امور بديهي و نياز طبيعي بشر است و مفهوم آن بر او پوشيده نيست. شادي همان انبساط دروني است که انسان همواره با رسيدن به مطلوب و برآورده شدن مقصود به‌طور حضوري آن را در خود احساس و درک مي‌کند و معمولاً با تبسم همراه است» (کميلي، 1386ش: 13).

ث) آقاي گلزاري: «شادي يعني بالندگي، نشاط، حركت و سيلان كه در مقابل آن جمود، خمودي، يخ‌زدگي، ركود و مـرداب است. هــر موجودي كه بخواهد زنده باشد بايد به اين مفهوم، حركت داشته و شاد باشد زيرا، نه تنها زندگي مخالف افسردگي، بلكه مساوي شادي و سرور مي‌باشد. اگر در زندگي حركت، سيلان، بالندگي و نشاط وجود نداشته باشد، اصلاً «زندگي» امكان‌پذير نيست» (گلزاري، يثربي، صادقي جانبهان، بي‌تا: 25).

ح) آقاي يثربي: «شادي همچون نفس كشيدن، عشق ورزيدن، درد كشيدن و... از امور بديهي، طبيعي و جزء پديده‌هاي رايج زندگي بشر است كه مفهوم آن بر انسان پوشيده نيست. شادي، همان انبساط و نشاط دروني است كه همواره انسان با رسيدن به مطلوب و برآورده شدن مقصود به‌طور حضوري آن‌را در خود احساس و درك كرده و معمولاً با تبسّم، خنده و... همراه است» ( گلزاري، يثربي و صادقي جانبهان، بي‌تا: 28).

ج) آقاي صادقي: «وقتي انسان به رضامندي و كاميابي و ارضاء نيازهايش دست مي‌يابد، احساس و هيجاني در وي ايجاد مي‌شود كه از آن به خوشحالي، شادي و خرسندي تعبير و تعريف شده و چگونگي ظهور و بروز آن به عوامل متعددي وابسته است كه فرهنگ، تربيت، مليّت، مذهب، عوامل اجتماعي و... از آن جمله هستند» (گلزاري، يثربي و صادقي جانبهان، بي‌تا: 38).

نتيجه‌گيري

از مجموع مباحثي که از صاحب‌نظران اسلامي در اين زمينه مطرح شد بر مي‌آيد که ماهيت شادي از نظر صاحب‌نظران اسلامي همان بحث رضا است که ما در معارف ديني خود به آن مي‌پردازيم و از ملزومات دين ما و ايمان به خدا است که حقيقت آن در اين آيه متبلور شده که: «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» (سوره حديد/آيه 23).

فهرست منابع و مآخذ:

1- ابن اثير(بي‌تا)، النهايه، بي‌جا: بي‌نا.
2- ابن منظور، محمد بن مکرم(1363ش)، لسان العرب، قم: نشر أدب الحوزه.
3- راغب اصفهاني، حسين بن محمد(1368ش)، المفردات في غريب القرآن، بي‌جا، دفتر نشر الکتاب.
4- طريحى، فخر الدين(1375ش)، مجمع البحرين‏، تحقيق احمد حسينى‏، تهران: كتابفروشى مرتضوى.
5- مصطفوى، حسن(1360ش)، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب
6- قرشى، على اكبر(1371ش)، قاموس قرآن، تهران: دار الكتب الإسلاميه.
7- خليل بن احمد(1368ش)، کتاب العين، بي‌جا، مؤسسه دار الهجره.
8- سماک اماني، محمدرضا(1385ش)، شادي در اسلام، قم: نشر آموزش کشاورزي، دفتر خدمات تکنولوژي آموزشي.
9- خوش‌کنش، ابوالقاسم و کشاورز افشار، حسين(1387ش)، رابطه شادکامي و سلامت رواني دانشجويان، انديشه و رفتار.
10- کشاورز، امير و وفاييان، محبوبه(1385ش)، بررسي عوامل تاثير گذار بر ميزان شادکامي، روان‌شناسي کاربردي.
11- محيي الدين بناب، مهدي(1375ش)، روان‌شناسي انگيزش و هيجان، تهران: نشر دانا.
12- گنجي، حمزه(1381ش)، روان‌شناسي عمومي، تهران: نشر ساوالان.
13- اکبري، محمود(1387ش)، غم و شادي در سيره معصومين(ع)، قم: انتشارات صفحه نگار.
14- کميلي، مهدي(1386ش)، شادي نشاط جواني اسلام، قم: ، زمزم هدايت.
15- مصباح يزدي، محمدتقي(بي‌تا)، شادي و غم در قرآن، نشريه معرفت، شماره 84
16-گلزاري، محمود ويثربي، سيد يحيي وصادقي جهانبان، محمود(بي‌تا)، دين خاستگاه شادي‏هاي پايدار گفتگو باآقايان: محمود گلزاري، سيد يحيى يثربي، محمود صادقي جانبهان، كتاب زنان، شماره 13.
17- حر عاملى، محمد بن الحسن(1367ش)، وسائل الشيعه، قم: مؤسسه آل البيت(ع).
18- عميد، حسن(2536 شاهنشاهي)، فرهنگ فارسي عميد، تهران: انتشارات امير كبير.
19- مهيار، رضا(بي‌تا)، فرهنگ ابجدي فارسي عربي، بي‌جا: بي‌نا.
20- فيومى، احمدبن محمد(بي‌تا)، مصباح المنير، بي‌جا: بي‌نا.
* دانشجوي دکتري، رشته اليهات، معارف اسلامي و ارشاد،‌ گرايش فقه و مباني حقوق اسلامي، دانشگاه امام صادق(ع).

نظرات (0)

نظر ارسال شده‌ی جدیدی وجود ندارد

دیدگاه خود را بیان کنید

  1. ارسال دیدگاه بعنوان یک مهمان - ثبت نام کنید و یا وارد حساب خود شوید.
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک‌گذاری موقعیت مکانی شما

وبگــــــــــردی طلبۀ پاسخگو

دانــــــلود های مفیـــــــــــــــــــد

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

بیشترین دانلود ها

جدیدترین مطالب سایت