ولايت تكوينى (2) (نوشته علامه حسن زاده عاملی)

ولايت تكوينى (2) (نوشته علامه حسن زاده آملی بپاس بزرگداشت آية اللّه علامه طباطبائى رضوان اللّه عليه، در اولين سالگرد رحلت آنجناب)

بسم اللّه الرحمن الرحيم‏

الحمد و الثناء لعين الوجود، و الصلوة و السلام على واقف مواقف الشهود سيدنا ابى القاسم محمد، و على آله أمناء المعبود، و على من اقتفى هديهم و اقتدى بهديهم.

در اين محفل علمى و روحانى كه بپاس بزرگداشت آيت علم و دين، فخر اسلام و مسلمين، مفسّر كبير، آية اللّه علامه طباطبائى رضوان اللّه عليه، در اولين سالگرد رحلت آنجناب، تشكيل شده است، چند آيت و روايتى عنوان مى‏كنيم و بقدر درايت و معرفتم در ولايت تكوينى، عرايضى تقديم مى‏داريم؛

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ».[1]

«فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ».[2]

و در جوامع روائى فريقين مروى است كه رسول اكرم حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلم، فرمود: «أعطيت جوامع الكلم»[3] و به روايت ديگر:

«أعطيت فواتح الكلم و جوامعه و خواتمه».[4]

و قال رسول اللّه «ص»: انّا معاشر الانبياء امرنا أن نكلّم الناس على قدر عقولهم:[5]

آنكه فرمود: «اعطيت جوامع الكلم»، اين انسان كامل است كه از خويشتن خبر مى‏دهد كه نفس كليه الهيه او، صحيفه كامله‏اى است كه كلمات جامعه وجوديه در او مكتوبست، لذا فرموده‏اند كه سفراى الهى، مبيّن حقائق اسماءاند. اين جوامع كلم، اصول و امّهات و حقايقى است كه در صورت كتبيّه انسان كامل، أعنى قرآن فرقان ظهورى نموده است. چه على التحقيق كسى كه نقش و كمال و صنعتى را در خارج ابراز و اظهار مى‏نمايد، آن را در خويشتن دارا است و به نحوه‏اى در خود او قرار دارد، و به حكم محكم عقل محال است كه فاقد حقيقت چيزى مثال و وزان آن را در خارج از خود پياده كند و بقول عارف جامى:

ذات نايافته از هستى بخش‏   چون تواند كه شود هستى بخش‏
خشك لب را كه بود ز آب تهى‏   نايد از وى صفت آب دهى‏
 

تنزيل، در لغت عرب نزول تدريجى است و انزال، نزول دفعى، حق سبحانه مى‏فرمايد: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ما قرآن را يك بار در شب قدر نازل كرده‏ايم، آن همه حقائق گرانقدر يكبار به صورت انزال بر قلب خاتم القاء شده است‏ «إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا»[6] پس از آن در مدت بيست و سه‏

سال نجوما و تدريجا باذن اللّه پياده شده است‏ «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا».[7]

در حكمت متعاليه مثلا در مبحث اتحاد عاقل و معقول اسفار، مبرهن است كه چون نفس از قوه به فعل رسيده است و عقل بسيط گرديده است، همه اشياء خواهد شد؛ زيرا كه ادراك معقولات غير متناهى براى عقل بسيط متحقق است، اين اصل رفيع ذوالقدر در اعتلاى به فهم خطاب محمدى «ص» «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ»، حجتى بالغ و برهانى باهر است.[8]

آيات قرآنى جوامع كلم‏اند، اين كلمات جامعه خزائن الهى‏اند آن قلبى صاحب مقام ولايت تكوينى است كه وعاى اين خزائن الهى گرديده است.

حضرت آدم اهل بيت، امام زين العابدين على بن الحسين عليهما السلام فرمود: «آيات القرآن خزائن، فكلّما فتحت خزانة ينبغى لك ان تنظر ما فيها».[9].

از سبط اكبر پيغمبر، حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام، در بيان وسعت قلب خاتم «ص» حديثى به اين مضمون مروى است كه: چون خداوند متعال قلب پيغمبر اكرم «ص» را وسيع‏ترين قلبها يافت، قرآن كريم را بر او نازل فرمود، «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ»[10]، «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ».

شيخ عارف محيى الدين عربى، در فص شعيبى فصوص الحكم گويد:

«قلب العارف باللّه هو من رحمة اللّه و هو اوسع منها فانه وسع الحق جل جلاله و رحمته لا تسعه».

و در فص اسحاقى، از عارف بسطامى نقل كرده است كه «لو ان العرش و ما حواه الف الف مرة في زاوية من زوايا قلب العارف ما أحسّ به». و پس از نقل اين كلام از عارف مذكور، گويد: «و هذا وسع ابى يزيد في عالم الاجسام، بل اقول لو ان ما لا يتناهى وجوده يقدّر انتهاء وجوده مع العين الموجده له في زاوية من زوايا قلب العارف ما أحسّ بذلك في علمه فانه قد ثبت انّ القلب وسع الحق و مع ذلك ما اتصف بالرى فلو امتلى ارتوى».

اين بيان شيخ، كلامى كامل و سخنى بغايت نيكو است كه ابو يزيد و ابو سعيدها خوشه‏چين خرمن ختمى مرتبت‏اند. قلبى كه مهبط و محتد إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ است، به تقدير آحاد رعيت مقدّر نمى‏گردد، بقول متأله سبزوارى:

آفاق ديدم انفس رسيدم‏   من ذا يدانيه ما شفته قط
صد چون سروشش حلقه بگوشش‏   ناخوانده او لوح ننوشته او خط
 

هر اثرى نمودار دارائى مؤثر خود است، همانطور كه حق سبحانه غير متناهى است، كتاب او نيز غير متناهى است. عارف بسطامى گويد: اگر عرش با آنچه كه حاوى آنست هزارهزار برابر يعنى يك ميليون برابر گردد و در گوشه‏اى از گوشه‏هاى قلب عارف باللّه قرار گيرد، احساس بدان نمى‏كند.

صاحب فصوص گويد بلكه سعه قلب فوق آنست كه قد ثبت ان القلب وسع الحق و اين كلامش اشارت به اين حديث شريف قدسى دارد كه لا يسعنى ارضى و لا سمائى و لكن يسعنى قلب عبدى المؤمن، يعنى:

گفت پيغمبر كه حق فرموده است‏   من نگنجم هيچ در بالا و پست‏
در زمين و آسمان و عرش نيز   من نگنجم اين يقين دان اى عزيز
در دل مؤمن بگنجم اى عجب‏   گر مرا جوئى در آن دلها طلب‏
 

صاحب فصوص و فتوحات در يكى ديگر از كتابهايش بنام «الدرالمكنون و الجوهر المصون في علم الحروف»، نكته‏اى لطيف درباره قرآن مجيد دارد كه «يأتي يوم القيامة بكرا لا يعلم تاويله الّا اللّه». وقتى قيامت شما قيام كرده است، قرآن مجيد را با اينكه آن همه كتب تفاسير انفسى و غير انفسى در تفسير آن نوشته‏اند، مى‏بينيد كه بكر است هنوز قرآن دست نخورده است و خود محيى الدين عربى نود و پنج مجلد كتاب در تفسير انفسى قرآن نوشت. نوع تفسير اهل عرفان تفسير انفسى است، لذا به حسب ظاهر هضم مطالب آنان براى افكار اكثرى سنگين است، در قبول آن استنكاف دارند، و چنين گمان دارند كه با ظواهر امور مطابقت ندارد ولى حقيقت أمر اين است كه:

چون به چشمت داشتى شيشه كبود   زين سبب عالم كبودت مى‏نمود
 

ما بايد به فهم خطاب محمدى «ص» اعتلاء و ارتقاء بيابيم و در واقع قرآن بيان‏گر مقامات مسير تكاملى انسان است و انسان را عوالم است و اين فريق، بطون و تاويلات و مقامات و اسرار آيات را به اندازه اعتلاى وجودى و درايت و بينشى كه يافته‏اند تفسير مى‏نمايند، تا شرح صدر مفسّر چه قدر بوده باشد، و به قول متأله سبزوارى در اول اسرار الحكم: تا مشكلى مى‏رسد تبادر به ردّ و انكار نكنيد كه مطالب عاليه را فهميدن هنر است نه ردّ و انكار.

ابن شهر آشوب در معالم العلماء در ترجمه حسن بن خالد برقى گويد كه وى يكصد و بيست مجلد كتاب، در تفسير قرآن به املاى حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نوشته است: «الحسن بن خالد البرقى اخو محمد بن خالد من كتبه تفسير العسكرى من املاء الامام عليه السلام مائة و عشرون مجلدة».

ناصر خسرو علوى در 434 ه، ق وفات نموده است، هدايت در رياض العارفين گويد: كه ناصر خسرو در رساله‏اى كه در بيان حالاتش نگاشته مى‏گويد: قريب به هفتصد تفسير مطالعه كردم.

اين حرف ناصر خسرو است در هزار سال پيش از اين، و امروز در الذريعه فقط از تفاسير شيعه حدود هفتصد تفسير را نام مى‏برد، و با اين همه حق همانست كه بايد گفت: «القرآن يأتى يوم القيامة بكرا».

حقّ سبحانه در وصف كتابش فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ».[11]

و نيز فرمايد:

«قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً». اين كلمات كه نفاد و نهايت ندارند، حقائق وجوديّه دار هستى‏اند، و به عبارت ديگر اسماى تكوينى و آلهى‏اند، مرتبه شامخ علّم آدم الاسماء تعليم اين كلمات نوريه است، كه عالم كتاب حقّ تعالى و مؤلف از اين كلمات است، و اين كتاب عينى تكوينى صورت عينيّه انسان كامل و معانى نفس الأمرى كتاب تدوينى است، كه صورت كتبيّه انسان كامل است.

به نزد آن كه جانش در تجّلى است‏   همه عالم كتاب حقّ تعالى است‏
عرض اعراب و جوهر چون حروف است‏   مراتب همچو آيات وقوف است‏
از او هر عالمى، چون سوره‏اى خاصّ‏   يكى زان فاتحه ديگر چو اخلاص‏
 

و به بيان كشّاف حقائق، حضرت امام صادق عليه السلام: «ان الآية من القرآن و السوره لتجيئ يوم القيامة حتى تصعد الف درجة».[12]

اين درجات براى انسان است، انسان را براى عروج به اين معارج و نيل به اين درجات خوانده‏اند، «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ»،[13] «وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا»،[14] «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ».[15]

در اين مقام مطلبى از نظام الدين نيشابورى در شرح مجسطى، و مطلبى ديگر از ملا سلطانعلى گنابادى در تفسير بيان السّعاده به عرض مى‏رسانيم:

نيشابورى، در شرح مجسطى بطليموس، به تحرير خواجه طوسى در بيان‏

قطاع سطحى گويد: «والد عاوى الواقعة في هذا الشكل هى 497664 فانظر في هذا الشكل الصغير كيف استلزم جميع تلك المسائل و لا تعجب من قوله عزّ من قائل و لو انّما في الارض من شجرة اقلام و البحر يمّده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات اللّه».

در بيان گفتارش اشارتى مى‏نمائيم و آن اينست كه: نسبت در عدد را وجوه گوناگون است، از ساده‏ترين وجه آن كه يك نصف دو، و ثلث سه، و ربع چهار، و خمس پنج است و هكذا، تا منتهى شود، به نسبتهائى كه در رياضيات عاليه معنون است، مثل عكس نسبت كه تالى را مقدّم و مقدّم را تالى قرار دادن است. و تفصيل نسبت كه اخذ نسبت فضل مقدم بر تالى به تالى است. و تركيب نسبت كه اخذ نسبت مجموع مقدّم و تالى به تالى است. و ابدال نسبت كه اخذ نسبت مقدّم به مقدّم و تالى به تالى است. و قلب نسبت كه اخذ نسبت مقدّم است به فضل آن بر تالى. و غيرها، كه در صدر مقاله پنجم اصول اقليدس به تحرير خواجه طوسى محرّر است.

از اين قبيل احكام نسبت است، كه از يك شكل قطاع چهار صد و نود و هفت هزار و ششصد و شصت و چهار حكم هندسى استنباط مى‏شود و خواجه طوسى يك كتاب در شكل قطاع نوشت، چنانكه در آخر شكل اوّل مقاله سوم تحرير اكرمانالاؤوس فرموده است:

«و هذا شكل عظيم الغناء و له تفاريع و اشباه و تفصيل هذه المسائل يحتاج إلى كلام أبسط يوجد في مواضعها من الكتب ولى فيها و فيما يغنى عنها كتاب جامع سميّته بكشف القناع عن اسرار الشكل القطاع».

اين كتاب بفرانسه ترجمه شده است، و با متن عربى بطبع رسيده است.

امّا صاحب بيان السعادة در وجود اعراب و قرائات اوّل سوره مباركه بقره از «الم» تا «أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»، كه پنج آيه است/ 240/ 770/ 205/ 484/ 11 وجه ذكر كرده است و بعد از آن گويد:

«و هذه هي الوجوه الشأئعة التي لا شذوذ لها و لا ندور و لا غلق فيها»، تا اينكه گويد:

«و قد ذكرنا هذه الوجوه في الآية الشريفه مع التزامنا في هذا التفسير الأختصار و عدم التعرض لتصريف الكلمات و وجوه الاعراب و القراآت تنبيها على سعة وجوه القرآن بحسب اللفظ».

مفادش اين است كه وجوه مذكور در قرائت پنج آيه ياد شده، غير از وجوه قرائات شاذّ و نادر و دشوار است وگرنه وجوه قرائات به اضعاف مضاعفه عدد مذكور خواهد رسيد، و ما با اين كه در اين تفسير، ملتزم به اختصار و عدم تعرّض به تصريف كلمات، و وجوه اعراب و قراآت شده‏ايم، وجوه فوق را به عنوان تنبيه بر سعه وجوه قرآن به حسب لفظ ذكر كرده‏ايم.

اين وجوه ظاهر، عناوين باطن‏اند، «اقرأ و ارق».

جناب رسول اللّه «ص» قرآن را به مأدبة اللّه وصف فرمود، يعنى قرآن سفره الهى است، اين سفره فقط براى انسان گسترده شد، حال ملاحظه بفرمائيد كه قابليت انسان و سعه وجودى او تا چه حدّ است، كه تواند وعاء اين همه جوامع كلمات نوريّه گردد.

اين قرآن سلّم است و اين آيات درجات آن، «اقرأ و ارق».

عارف شبسترى با من دعوى دارد كه:

چه مى‏گويم حديث عالم دل‏   ترا سر در نشيب و پاى در گل‏
جهان آن تو و تو مانده عاجز   ز تو محرومتر كس ديد هرگز
چو محبوسان به يك منزل نشسته‏   بدست عجز، پاى خويش بسته‏
ميان دربند چون مردان بمردى‏   درآ در زمره اوفوا بعهدى‏
ترا از بهر اين كار آفريدند   اگرچه خلق بسيار آفريدند
پدر چون علم و مادر هست اعمال‏   بسان قرّة العين است احوال‏
 

آن نيكبختى كه در مسير تكامل انسانى، اين منازل و مراحل قرآنى را پيموده است ولّى و صاحب ولايت تكوينى است كه:

فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد   ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى‏كرد
 

انسان شاگرد مكتبى است، كه كتاب او قرآنست، و معلّم او صاحب قرآن، و:

بر ضيافتخانه فيض نوالش منع نيست‏   در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته‏
 

امّا آن كه فرمود: «انّا معاشر الأنبياء أمرنا ان نكلّم النّاس على قدر عقولهم».

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: «ما كلّم رسول اللّه «ص» العباد بكنه عقله قطّ».[16]

بديهى است كه حضرت وصىّ عليه السلام، از اين نفى مستثنى است چه آن جناب نفس پيغمبر و از زبان رسول اللّه «ص» مخاطب است، به خطاب:

«انك تسمع ما اسمع و ترى ما أرى الّا انك لست بنبىّ».[17]

جز وصىّ عليه السلام، چه كسى مى‏توانست كه اسرار معارف نبىّ ختم را فهم كند، و آن قول ثقيلى را كه خداوند عالم فرمود: «انّا سنلقى عليك قولا ثقيلا»،[18] حمل نمايد.

چون در روايات، كلمات و وسائط فيض الهى، در حدّ فهم و عقل مردم به آنان القاء مى‏شد، لذا از روايات مرتبه درايت روات بدست مى‏آيد، كه هر يك در چه حدّى از مقامات معنوى بوده‏اند.

مثلا آنچه را كه امير المؤمنين عليه السلام به كميل رضوان اللّه عليه القاء فرموده، همه از غرر كلمات حضرت وصى و از اسرار ولايت است.

آن حديث سئوال از حقيقت كه كميل از امام سؤال كرد: «ما الحقيقه؟».

امام در جواب فرمود: «مالك و الحقيقة». و كميل عرض كرد: «او لست صاحب سرّك؟» امام فرمود: «بلى و لكن يرشح عليك ما يطفح منّى». كه كميل چند بار «زدنى فيه بيانا» گفت و التماس بيان حقيقت نمود و در اين حديث امام امضاء فرمود كه كميل صاحب سر او بود.

علاوه‏بر اين كه سؤال كميل از چنان موضوعى عظيم، خود دليل بر عظمت‏ مقام بينش او است، كه حسن السّؤال نصف العلم. حديث حقيقت را سيّد حيدر آملى در جامع الاسرار، و شيخ بهائى در كشكول، و قاضى نور اللّه در مجالس، و عبد الرّزاق لاهيجى در شرح گلشن‏راز، و خوانسارى در روضات، و محدّث قمى در سفينه نقل كرده‏اند، و بسيارى از اساطين حكمت و عرفان، نظما و نثرا آن را شرح كرده‏اند.

و ديگر، آن حديث سؤال از نفس كه شيخ بهائى در اوّل مجلّد سوّم كشكول‏[19] و طريحى در ماده نفس مجمع البحرين نقل كرده‏اند: كه «عن كميل بن زياد قال سألت مولانا امير المؤمنين عليه السّلام فقلت يا امير المؤمنين أريد أن تعرّفني نفسي فقال يا كميل و أىّ الأنفس تريد أن اعرّفك؟ قلت يا مولاى و هل هي الانفس واحدة؟

قال: يا كميل انّما هي اربعة: النّامية النباتيّة، و الحسيّة الحيوانيّة، و النّاطقة القدسيّة، و الكليّة الالهيّة ...» تا آخر حديث شريف.

و ديگر دعاى معروف كميل كه دعاى خضر عليه السلام است، كه حضرت وصىّ عليه السلام به كميل تعليم فرمود.

جناب سيّد ابن طاوس در اعمال شب نيمه شعبان، كتاب عظيم الشأن اقبال مى‏فرمايد:

«و من الدّعوات في هذه الليلة ما رويناه باسنادنا إلى جدّى ابى جعفر الطوسى رضى اللّه عنه قال روى ان كميل بن زياد النخعى رأى امير المؤمنين عليه السلام ساجدا يدعو بهذا الدعاء في ليلة النصف من شعبان». و بعد از آن سيد فرمود:

«اقول و وجدت في رواية أخرى ما هذا لفظها: قال كميل بن زياد كنت جالسا مع مولاى امير المؤمنين عليه السلام في مسجد البصرة و معه جماعة من اصحابه فقال بعضهم ما معنى قول اللّه عز و جّل فيها يفرق كل امر حكيم؟ قال عليه- السلام: ليلة النصف من شعبان، و الذى نفس على بيده انه ما من عبد الّا و جميع‏

ما يجرى عليه من خير و شر مقسوم له في ليلة النصف من شعبان إلى آخر السنه في مثل تلك الليلة المقبلة و ما من عبد يحييها و يدعو بدعاء الخضر عليه السلام، الّا اجيب له. فلمّا انصرف طرقته ليلا فقال عليه السلام، ما جاء بك يا كميل؟ قلت يا امير المؤمنين، دعاء الخضر، فقال اجلس يا كميل اذا حفظت هذا الدعاء فادع به كل ليلة جمعة أو في الشهر مرة أو في السنة مرة أو في عمرك مرة تكفّ و تنصر و ترزق و لن تعدم المغفرة يا كميل اوجب لك طول الصحبة لنا أن نجود لك بما سألت، ثم قال اكتب، اللهم انى أسألك برحمتك التى وسعت كل شى‏ء- تا آخر دعاى شريف.

كميل مى‏گويد: با مولايم امير المؤمنين در مسجد بصره نشسته بودم و اصحابش با او بودند، بعضى از آنان گفتند: معنى قول خداى عز و جل. «فيها يفرق كل امر حكيم چيست؟»، امام فرمود: شب نيمه شعبان است سوگند به كسى كه جان على در دست او است، هيچ بنده‏اى نيست مگر اين كه جميع خير و شر، براى او در اين شب، تا همان شب آينده مقسوم است، و هر بنده‏اى كه اين شب را احياء كند و دعاى خضر عليه السلام را بخواند، دعاى او به اجابت مى‏رسد، پس چون حضرت منصرف شد و مراجعت فرمود، شب به خدمت او رفتم، همينكه مرا ديد پرسيد كه اى كميل چه مى‏خواهى و چه‏چيز سبب آمدن تو شده است؟ گفتم يا امير المؤمنين، به طلب دعاى خضر آمده‏ام.

فرمود بنشين اى كميل، چون اين دعا را حفظ كرده‏اى در هر شب جمعه، يا در هر ماه يكبار و يا در سال يكبار و يا در عمرت يكبار بخوان تا از بديها بازداشته شوى، و يارى شده و روزى داده شوى، و هرگز از آمرزش محروم نمانى، اى كميل، طول صحبت تو با ما موجب شد كه چنين نعمت و عطائى را به تو ببخشم.

چه‏قدر كميل همّت و عزم داشت، چه‏قدر عشق و شوق داشت، چه‏قدر تشنه و طالب بود كه تا چيزى سراغ گرفت در راه تحصيل آن شد، و شب به خدمت امام رسيد و دعاى خضر را از آن جناب طلب كرد، و از آن حسن طلبش و صفاى سريره و هدف مقدّسش چنين سفره پربركت دعاى خضر عليه-

السلام را براى همه اهل حال و دعا و مردم صاحبدل گسترده است. و چنين اثر قيّم و قويم از خود بيادگار گذاشته است، و دعاى خضر را دعاى كميل كرده است، آرى بايد گدائى كرد، كه جواد گدا مى‏خواهد.

بانگ مى‏آيد كه اى طالب بيا   جود محتاج گدايان چون گدا
جود محتاج است و خواهد طالبى‏   همچنانكه توبه خواهد تائبى‏
جود مى‏جويد گدايان و ضعاف‏   همچو خوبان كاينه جويند صاف‏
روى خوبان ز آينه زيبا شود   روى احسان از گدا پيدا شود
 

و امام عليه السلام به كميل فرمود: طول صحبت تو با ما موجب احسان چنين عطاء شده است، پس پيدا است كميل خيلى ملازم آن حضرت بود.

و ديگر از غرر كلمات امير المؤمنين عليه السلام كه به كميل القاء شده است، و دلالت بر كفايت آن صاحب سرّ ولى اللّه اعظم دارد و لياقت مصاحبتش را با آنحضرت مى‏رساند.

آنست كه سيّد رضى رضوان اللّه عليه در نهج البلاغة آورده است كه:

«و من كلامه عليه السلام لكميل بن زياد النخعى: قال كميل بن زياد أخذ بيدى امير المؤمنين عليه السلام فأخرجنى الى الجّبان فلما أصحر تنفس الصّعداء ثم قال يا كميل انّ هذه القلوب اوعية فخيرها أوعاها الخ»، تا چه حدّ بايد كميل به امير المؤمنين قرب داشته باشد، كه حضرت دست او را بگيرد و تنها با او بصحرا برود.

اين كلام امير عليه السلام به كميل را مآخذ روائى بسيار است، از آنجمله ابو نعيم اصفهانى در حلية الأولياء با إسناد روايت نموده است.[20]

ص 146 مشارق الأنوار رجب برسى طبع بمبئى روى عن امير المؤمنين «ع» انه قال لكميل بن زياد و قد مرّمعه في جبّانة فاسرع السير فقال له خفف الوطى يا كميل فانهم يسمعون صرير نعالك.

و از آن جمله غزالى در احياء العلوم‏[21].

و از آن جمله نعمانى معاصر كلينى در چند موضع كتاب غيبت،[22] (ص 4 و 7 چاپ سنگى).

و از آن جمله شيخ بهائى در اربعين با اسنادش كه حديث سى و ششم آنست، و آنرا شرح كرده است.

و از آن جمله ابن عبدربه در عقد فريد، مسندا روايت كرده است.[23]

و از آن جمله يعقوبى در تاريخش.

و از آن جمله سبط ابن جوزى در تذكره،

و از آن جمله شيخ طوسى در امالى.[24]

و از آن جمله در مجلّد هفدهم بحار مجلسى، با اسناد روايت شده است،[25] و مآخذ بسيار ديگر.

و همچنين برخى از روايات ديگر در خاطر داريم، كه دلالت بر كمال قابليّت جناب كميل رضوان اللّه عليه دارد كه توانست چنان معارف عرشى را دهن بدهن از حضرت ولىّ اللّه اعظم بگيرد، و غرض ما در پيرامون گفتار رسول اللّه «ص» كه: «انّا معاشر الأنبياء أمرنا أن نكلم النّاس على قدر عقولهم»، اين بود كه از روايات، مرتبه درايت و قابليّت روات بدست مى‏آيد، و استفاده مى‏شود.

و نيز مطلبى ديگر از حديث شريف ياد شده استفاده مى‏شود، كه نكاتى كه از ادعيه مستفاد است، از روايات نيست، در بيان آن گوئيم:

ادعيه مأثوره، هر يك مقامى از مقامات انشائى و علمى ائمه دين‏اند، لطائف شوقى و عرفانى، و مقامات ذوقى و شهودى كه در ادعيه نهفته است در

روايات وجود ندارد، زيرا در روايات مخاطب، مردم‏اند، و با آنان به فراخور عقل و فهم و ادراك و معرفتشان سخن مى‏گفتند، نه هرچه كه گفتنى بود، اما در ادعيه و مناجاتها با جمال و جلال مطلق و محبوب و معشوق حقيقى به راز و نياز بودند، لذا آنچه در نهانخانه سرّ، و نگارخانه عشق و بيت المعمور ادب داشتند، بزبان آوردند.

و ديگر استفاده‏هائى كه از حديث مذكور مى‏شود اينست كه معصوم در يك روايت، در موضوعى با سائلى به مقدار عقل او بيانى دارد، و چه بسا كه وى را در ورود و اقتحام بدان نهى مى‏فرمايد، ولى شخص ديگر را به فحص و تحقيق در پيرامون آن تهييج و تشويق مى‏فرمايد، بلكه چه بسا در سؤال شخصى ابتداء جوابى به اجمال مى‏فرمايد، و چون سائل الحاح در جواب تفصيلى آن مى‏نمايد، جواب به شرح و تفصيل مى‏شنود.

در اين مطلب نيز شواهد بسيار داريم، ولى بطور اشاره و اجمال برخى از آنها را عنوان مى‏كنيم:

در باب پنجاه و نهم توحيد صدوق، و در باب قضا و قدر و مشيّت بحار،[26] روايت شده است، كه: «جاء رجل الى امير المؤمنين عليه السلام فقال يا امير المؤمنين اخبرنى عن القدر فقال بحر عميق فلا تلجه، فقال يا امير المؤمنين اخبرنى عن القدر، قال طريق مظلم فلا تسلكه، قال يا امير المؤمنين اخبرنى عن القدر قال سرّ اللّه فلا تتكلفه، قال يا امير المؤمنين اخبرنى عن القدر، فقال امير المؤمنين عليه السلام اما اذا أبيت فانى سائلك» (الحديث).

در اين حديث، حضرت امير سه بار، سائل از قدر را نهى فرموده است، از اين كه وارد در اين وادى سهمگين بشود، ولى با الحاح، سائل شروع مى‏كند در امر قدر با او سخن بميان آوردن.

و از اين قبيل است، سؤال كميل از حضرت امير عليه السلام درباره حقيقت، كه در ابتداء امام به او فرمود: «مالك و الحقيقة.»، و پس از آن كه‏

كميل عرض كرد: «أو لست صاحب سرّك آو مثلك يخيّب سائلا»، امام در جوابش حقائقى افاده فرمود، آن هم با استدعاى متعدد «زدنى فيه بيانا» كميل. و از آن جمله است، سؤال همّام بن شريح از حضرت امير المؤمنين عليه- السلام، در اوصاف متّقين، كه امام در ابتداء، در جوابش تثاقل ورزيد و سپس جوابى كوتاه أدا فرمود، ولى همّام قرار نگرفت و بدان قانع نشد، حتى امام را سوگند داد كه امام در جوابش چنان خطبه غرّاء را در وصف متقين ايراد فرموده است و آن در نهج‏البلاغه آمده است.[27]

و از آن جمله است حديثى كه در معانى الأخبار صدوق، و در چهاردهم بحار (ص 90 ط كمپانى)، در تفسير آيه شريف، «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ»، روايت شده است، كه سفيان ثورى از امام صادق سؤال از «ن» نموده است، تا سخن بدينجا مى‏رسد، كه امام به سفيان فرمود: «يا ابن سعيد لولا انك أهل للجواب ما أجبتك»، سپس امام شروع فرمود به تفسير «نون و قلم و لوح».

و از آن جمله است، خبرى كه در بصائر باسنادش از عمّار ساباطى روايت كرده است، كه: «قال قلت لأبى عبد اللّه عليه السلام جعلت فداك أحبّ أن تخبرنى باسم اللّه الأعظم، فقال انك لا تقوى على ذلك، قال فلمّا الححت، قال مكانك اذا ثم قام فدخل البيت هنيأة ثم صاح بى ادخل»، (الحديث).

در اين حديث، صريحا امام به او فرمود: كه «انك لا تقوى على ذلك»، و عمار صريحا گفت: «فلما الححت». و امام بعد از الحاح او، وى را صدا زد كه داخل خانه شود. الخ.

غرض اين است كه به علّت ضعف و نارسائى عقول عامّه مردم، در ادراك اين‏گونه مسائل از قبيل قضا و قدر نهى از ورود در آنها شده است، نه آن كه مطلقا حتى براى خواص و افراد مستعدّ و لايق خوض و تحقيق در آنها نهى تحريمى شده باشد، وگرنه امام پس از نهى در ورود، بر اثر الحاح سائل، جواب سؤالش را نمى‏فرمود چنانكه خيلى واضح در اين معنى، امير المؤمنين‏ عليه السلام، بيان مى‏فرمايد كه:

«ألا ان القدر سرّ من سرّ اللّه- الى قوله عليه السلام: لا ينبغى أن يطلع عليها إلّا الواحد الفرد».[28]

و ديگر استفاده‏هائى كه از حديث مذكور مى‏شود اينست كه وراى عقول مردم، حقائق بسيارى است كه از ادراك آنها عاجز و از نيل بدانها قاصرند.

پس روايت به ما مى‏فهماند كه ظاهر اين دين را باطنى است، و صورت آن را حقائقى، كه به قدر عقول مردم به منصّه ظهور رسيده است، و اگر آنچنانكه هستند به بيان آيند، عقول اكثريّت مردم از قبول آن اعراض مى‏كنند، و در واقعيت آن اعتراض.

و لكن سفره بيان به نحوى گسترده شد كه هيچكس از كناره اين سفره‏هاى روايات اهل بيت عصمت و طهارت بى‏بهره نمى‏ماند، بر اين خوان يغما چه دشمن چه دوست.

و لكن حمل اسرار آيات و روايات براى اوحدى از ارباب عقول و اصحاب قلوب است، كه رخش مى‏بايد تن رستم كشد؛ بقول شيخ رئيس در رساله معراجيه: شرط انبياء آنست كه هر معقول كه دريابند در محسوس تعبيه كنند، و در قول آرند تا امّت متابعت آن محسوس كنند و برخوردارى ايشان هم معقول باشد و آنچه مراد نبى است پنهان نماند، و چون بعاقلى رسد بعقل خود ادراك كند، و داند كه گفته‏هاى نبى همه رمز باشد بمعقول آكنده.

مضمون بعضى از روايات بقدرى عالى است، كه امام باقر عليه السلام آنها را به صعب و مستصعب تعبير فرمود، و صعب را تفسير فرمود به مركبى كه هنوز سوارش نشدند و مستصعب آن مركبى است كه چون آن را به‏بينند فرار كنند، «كما في البصائر عن المفضل قال قال ابو جعفر عليه السلام ان حديثنا صعب مستصعب ذكران أجرد، لا يحتمله ملك مقرب، و لا نبى مرسل و لا عبد امتحن اللّه قلبه للايمان. اما الصعب فهو الذى لم يركب بعد، و اما المستصعب، فهو الذى‏ يهرب منه إذا رؤى، و اما الذكران فهو ذكاء المؤمنين، و اما الأجرد فهو الذى لا يتعلق به شى‏ء من بين يديه و لا من خلفه»، (الحديث).

و روايات ديگر، قريب به همين مضمون و به مضامين ديگر در اين مطلب آمده است.

اين تعبيرات مختلف سفراى الهى بلحاظ انحاى ادراكات ما و مراتب و درجات اعتلاى وجودى ما است.

حديث شريف فرمود: «أمرنا أن نكلّم النّاس على قدر عقولهم»، كلام با قول و حكايت فرق دارد، كلام انبياء با مردم از كلمات نوريه كتاب وجود است، كلماتشان را بخوانيد و بالا برويد همانطور كه امير المؤمنين عليه السلام در تصاعد علمى قرآن فرمود: «اقرأ و ارق».

هرچند كه آيات و روايات رمزند- و روايات در حقيقت مرتبه نازله قرآنند، آنچنانكه بدن مرتبه نازله نفس است- ولى سرمايه فهم، اين رموز را به ما داده است، و اگر انسان قابل فهم آنها نمى‏بود او را بتدبر قرآن امر نمى‏فرمود: كه‏ «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها»[29] و اصلا قرآن را برايش نازل نمى‏فرمود.

ما اگر لياقت قرب الى اللّه را نمى‏داشتيم بدان مكلّف نمى‏شديم، ما اگر آشنائى با خداوند عالم نداشته باشيم او را خطاب نمى‏كنيم، زيرا خطاب به مجهول مطلق چون طلب مجهول مطلق محال است.

ارتباطى بى‏تكيف بى‏قياس‏   هست ربّ النّاس را با جان ناس‏
 

نه تنها كلمات مقطعه قرآن، از قبيل الم و طس و يس و نحو آنها رمز است، همه آيات قرآن رمز است و ما را به فهم همه اين رموز دعوت فرموده‏اند، كه اين فهميدنها آب حيات نفس ناطقه انسانى است، «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ».[30]

امّا آيه كريمه، خداوند فرمود: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ»، نه تنها مردم آن روز أمّى بودند، بلكه هميشه رسول اللّه در ميان أميين مبعوث است.

اجتماعى از نوابغ دهر و نوادر روزگار، و صاحبان افكار كه ورزشهاى فكرى كرده‏اند، و گردنه‏هاى علمى را گذراندند، مثل فارابيها و كنديها و شيخ رئيس و علامه حلّى و محيى الدّين عربى و خواجه نصير و ملاصدراها، تشكيل شود، پيغمبر خاتم، در ميان چنين اجتماعى كه همه افرادش چنين مردم ذوفنون، كه در هر فنّ مرد يك فن‏اند بوده باشد، باز پيغمبر در ميان اميّين مبعوث و محشور است. اين نوابغ از اشراقات و افاضات منطق وحى رسول امى، از قوه به فعل رسيده‏اند و از اماثل روزگار شدند.

آيه مى‏فرمايد كه رسول «ص» براى تزكيه و تعليم نفوس بشرى مبعوث شده است.

قرآن دستورالعملى است، كه تطهير كننده و تعليم‏دهنده است. خداوند سبحان فرمود: «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»، و فرمود: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»، و فرمود: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»، طهارت و تقوى و سلامت مى‏بايد، البته‏ «وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»، و رسول اللّه فرمود: «العلم امام العمل»، ولى عالم مطهّر مى‏تواند قرآن را به همه ابعادش مسّ كند و عالم متّقى در نزد خداوند مكرّم است، عالم صاحب قلب سليم، در چنان روزى رستگار است.

«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»، شيخ رئيس در اواخر الهيات شفاء سخنى دارد به اين مضمون، كه با قطع نظر از دين‏دارى اگر كسى اين دستور را در اجتماع بشرى پياده كند، آن اجتماع، مدينه فاضله خواهد شد، تا چه رسد كه متعبّد بشرع هم بوده باشد.

رسول مبعوث شده است كه، «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ»، كلمات حقّ را براى آنها بخواند، و آيات صنع الهى را براى آنها تلاوت كند و كتاب وجود اشخاص را براى آنان قرائت كند، و آنان را به صحيفه وجودشان آگاهى دهد، تا آنانرا تزكيه و تطهير كند و تمام تعلّقاتى كه رفتنى و ناپايدار است، از آنان بزدايد كه همه نسبتها قطع مى‏شوند، مگر نسبت با حقّ سبحانه باقى مى‏ماند. و چون انسان از آلودگيها پاك شد، آنچه ناديدنى است آن بيند.

سعدى حجاب نيست تو آئينه پاك دار   ز نگار خورده چون بنمايد جمال دوست‏
 

از حضرت عيسى روح اللّه عليه السلام مروى است، كه: «لا تقولوا العلم في السماء من يصعد فيأتى به، و لا في تخوم الارض من ينزل فيأتى به، العلم مجبول في قلوبكم تأدّبوا بين يدى اللّه بآداب الرّوحانيين و تخلّقوا باخلاق الصديقين يظهر من قلوبكم حتى يغطّيكم و يغمركم».

فرمود كه نگوييد علم در آسمان است؛ چه كسى مى‏تواند بدان صعود كند و علم را از آنجا بياورد، و نگوييد كه علم در دل زمين است چه كسى مى‏تواند در آن فرود آيد و علم را از آنجا بياورد، علم در دلهاى شما مجبول است، در پيشگاه خداوند متادّب به آداب روحانيان، و متخلّق به اخلاق صدّيقان بوده باشيد، تا علم از دلهاى شما آشكار گردد و شما را فرا بگيرد.

با سرشتت چه‏ها كه همراه است‏   خنك آنرا كه از خود آگاه است‏
گوهرى در ميان اين سنگ است‏   يوسفى در ميان اين چاه است‏
پس اين كوه قرص خورشيد است‏   زير اين ابر زهره و ماه است‏
 

در شهاب الاخبار قاضى قضاعى از رسول اللّه «ص» روايت شده است، كه قال النّبى «ص»: «النّاس معادن كمعادن الذهب و الفضّة». يك وجه از وجوه معانى اين حديث شريف اين است كه بايد انسان كوه وجود خود را بشكافد، كه معدن حقائق است تا بدانها دست بيابد.

اگر انسان در خود نداشته باشد نمى‏تواند به حقائق خارجى دست بيابد،

اگر ما بخواهيم در مسير تكامل انسانى قدمى برداريم و براه بيفتيم، بايد راهى را به‏پيمائيم كه بر ايمان نزديك‏ترين راه باشد، تا بتوانيم زودتر بمقصود برسيم، چنانكه هر سالك و متحرك، براى رسيدن به هدف و مقصد، در پى آنست كه نزديكترين راه را به‏پيمايد.

شكل بيستم مقاله اولى اصول اقليدس، در اثبات اين حكم هندسى است، كه مجموع دو ضلع هر مثلث، اطول از ضلع ثالث آن است، اين شكل را حمارى لقب داده‏اند، و در وجه آن گفته شد كه اگر حمارى در طرف يكى از اضلاع آن باشد، و دسته علفى در آن طرف ديگر همان ضلع بگذارند، هيچگاه حمار، براى رسيدن به علف، از سير در مسافت اين ضلع عدول نمى‏كند و مسير آن دو ضلع ديگر را نمى‏پيمايد.

انسان راهى نزديك‏تر از خود براى رسيدن بمقامات معنوى ندارد.

چرا از راه دريا و صحرا و آسمان و زمين در جستجوى حق باشد چرا «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»، را ملاك كار خود قرار ندهد، خود كه عجيب‏ترين كتاب الهى است، چرا از خود شروع نكند، و كتاب وجود خود را فهميده ورق نزند، و كلمات وجودى خود را درست نخواند، و به اسرار اين كلمات دست نيابد.

حق سبحانه و تعالى فرمود: «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً»[31]، غرض اينكه سرمايه كسب دارد، بايد از خود شروع كند. اگر قوه و استعداد كسب معارف در ما نباشد، راهى به عالم خارج براى ما نخواهد بود، و اين انسان است كه بر برّ و بحر مسلطّ است و به ادراك حقائق نائل مى‏شود حضرت ثامن الحج على بن موسى الرضا «ع» فرموده است: «قد علم اولو الالباب أنّ ما هنا لك لا يعلم الّا بما هيهنا»، خردمندان مى‏دانند كه آنچه در آنجا است، بايد از اينجا دانسته شود.

در سوره مباركه واقعه تلاوت مى‏كنيد كه: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ»، بايد از همين‏جا كه ظل آنجاست، شروع كرد، و هر مقام وجود، بيان‏گر مراتب فوق خود است، كه ظلّ آنهاست، چنانكه معرّف مادون خود است، كه عنوان علّى نسبت بدان دارد و علت معرّف معلول است و معلول حاكى علتش صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى، تا چون به عالم ذكر حكيم پيوست و با كليّات نوريّه و حقائق مرسله اتحاد وجودى يافت، با ازل و ابد يكى مى‏شود، كه نسبت به اين نشأه هم از گذشته خبر مى‏دهد و هم از آينده.

مثلا قرآن كريم است كه از زبان خاتم، خبر از آدم و نوح، انبياى ديگر و امم گذشته مى‏دهد و هم از آينده انسانها و معاد آنها. اين چنين باذن الهى صاحب ولايت تكوينيه مى‏گردد كه ازل و ابد او يكى مى‏شود.

عارف نامور، سنائى غزنوى گويد:

تو فرشته شوى ار جهد كنى از پى آنك‏   برگ توت است كه گشته است بتدريج اطلس‏
اول و آخر قرآن ز چه با آمد و سين‏   يعنى اندر ره دين رهبر تو قرآن بس‏
 

ملاى رومى در آخر دفتر دوّم مثنوى به عنوان مثال گويد: تخم اردك در زير پر مرغ خانگى رشد مى‏كند، و از قلعه و حصارى كه وى را احاطه كرده است، بدر مى‏آيد و با وجودى كه در زير پر مرغ خانگى بزرگ شده است، همينكه خود را شناخت كه آبى است دايه‏اش را كه مرغ خانگى است ترك مى‏گويد، و به نهر و بحر روى مى‏آورد؛ حساب نفس ناطقه انسانى با طبيعت، حساب تخم اردك و مرغ خانگى است، كه هرچند نفس در ابتداى امرش جسمانيّة الحدوث است؛ يعنى در بدو فطرتش قوّه‏اى منطبعه در مادّه است، ولى بر اثر اعتلاء و اشتداد وجوديش از طبيعت، بمسافت سالهاى نورى فاصله مى‏گيرد، كه به تجرّد برزخى، بلكه تجرّد عقلى، بلكه فوق مقام تجرّد مى‏رسد و نائل بمقام خلافت الهيّه بلكه فوق مقام خلافت الهيه مى‏شود. بلكه در حقيقت، تعبير بمسافت سالهاى نورى و امثال آن بين مجرّد و مادى ناروا است، كه اين‏گونه تعبيرات بيان اوصاف و نسبت مادى به مادى است.

 

تخم بطّى گرچه مرغ خانگى‏   زير پرّ خويش كردت دايگى‏
مادر تو بطّ آن دريا بُد است‏   دايه‏ات خاكى بُد و خشكى پرست‏
ميل دريا كه دل تو اندرست‏   آن طبيعت جانت را از ما درست‏
ميل خشكى مر ترا زين دايه است‏   دايه را بگذار كه او بد رايه است‏
دايه را بگذار بر خشك و بران‏   اندرآ، در بحر معنى چون بطان‏
گر ترا مادر بترساند ز آب‏   تو مترس و سوى دريا ران شتاب‏
تو بطّى بر خشك و برتر زنده‏اى‏   نى چو مرغ خانه، خانه كنده‏اى‏
تو ز كرّمنا بنى آدم شهى‏   هم بخشكى هم بدريا پا نهى‏
 

چون همين قوه ياد شده بالفعل، و در بدو حدوثش، ماده منطبع در مزاج نطفه است، و بالقوه عقل بالفعل و مرغ باغ ملكوتست، حكيم متألّه جناب مولى صدرا در كتاب نفس اسفار او را چنين وصف مى‏كند كه: «كأنّها مرتفعة الذات عن سنخ الماده»[32] اين قوّه و منّه‏اى كه در مزاج نطفه منطبع است، هرچند در آغاز و بدو فطرتش مادى و جسمانى است، اما نه چون قوّه و استعداد كه مثلا در دانه گندم تعبيه شده است كه فقط مايه رشد نباتى او است، تا از گندم گندم برويد، بلكه قوّه‏ايست كه بر اثر قدرت و قوّت و شدّت قابليتش براى عروج و نيل به اوج معارف و حقائق، كأنّ بايد او را از هم اكنون كه در طبيعت تعبيه شده است و قوه منطبعه در ماده است، وراى عالم طبيعت دانست، «كأنّها مرتفعة الذات عن سنخ الماده»، نطفه نقطه ايست كه قابل است بزرگترين كتاب الهى شود، و مصداق اتم‏ «كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ»، گردد، و شرح صدر، و سعه قلبى پيدا كند كه كتاب اللّه يعنى قرآن، فرقان را به نزول دفعى تلقى كند، و از عالم عالم برويد، چنانكه از گندم گندم.

يكى از مطالب عرشى و نكات دقيقى كه در ذبر حكمت متعاليه و صحف ارباب قلوب، در حدوث زمانى عالم معنون است، اين است كه انسان‏

در مسير تكاملى و استكمالى خود به جائى مى‏رسد كه عالمى عقلى مضاهى و مشابه با عالم عينى خارجى مى‏شود كه جهانى است افتاده در گوشه‏اى، پس اين انسان، عالم مجرّد عقلانى، عالم حادث به حدوث زمانى است:

انسانهاى كامل به فعليّت رسيده هر يك عالم حادث به حدوث زمانى‏اند.

ماده كائنات در تحت اراده انسان كامل قرار مى‏گيرد، و موجودات عالم چنان در اطاعت خواهند بود، كه اعضاء و جوارح ما در اطاعت و اختيار ما مى‏باشد.

انسان كامل، غايت حركت حبيّه و ايجاديه، و كمال عالم كيانى و غرض آنست، انسان كامل جامع بين مظهريّت ذات مطلقه و مظهريّت اسماء و صفات و افعال است، چنانكه جامع بين مرتبتين جمع و تفصيل است و هم جامع بين حقائق وجوبيّه و نسب اسماء الهيه و صفات خلقيه است، و درباره او گفته آيد كه:

دو سر خطّ حلقه هستى‏   به حقيقت بهم تو پيوستى‏
 

اين چنين انسان، مهم‏ترين معرّف مقامات شامخه او كلمات جامعه اوست بتعبير امير عليه السلام: «المرء مخبوء تحت لسانه».

كاسه چينى كه صدا مى‏كند   خود صفت خويش ادا مى‏كند
 

معجزات قولى سفراى الهى مهّم‏تر از معجزات فعلى آنها است، معجزات فعلى موقّت و محدود به زمان و مكان‏اند و خلق السّاعة و زود گذرند، و بعد از وقوع فقط عنوان تاريخى و سمت خبرى دارند، به خلاف معجزات قولى كه در همه أعصار معجزه‏اند و براى هميشه باقى و برقرار.

معجزات فعلى براى عوام‏اند كه با محسوسات آشنايند و با آنها الفت گرفته‏اند و خو كرده‏اند و پاى‏بند نشئات طبيعت‏اند. و به ماوراى آن سفرى نكرده‏اند. اين فريق بايد با حواس ادراك كنند و به خصوص بايد با چشم به بينند تا باورشان آيد.

اينان از نيل به بهجت معنوى و وصول به لذت روحى و سير در ديار فسيح معقولات و مرسلات بى‏بهره‏اند. و حتى عبادات را به اميد حور و قصور خيال قاصرشان انجام مى‏دهند، و از ذوق عبادت احرار، و عشاق ناكام‏اند، و بالأخره عوام‏اند، خواه در صنايع و حرف مادى ورزيده باشند، و خواه نباشند.

خواص را كه قوه عاقله و متفكّره پيكر مدينه فاضله انسانى‏اند، علوم و معارف بكار آيد.

اين طايفه، معجزات قولى را كه مائده‏هاى آسمانى و مأدبه‏هاى روحانى‏اند طلب مى‏كنند، نكته‏سنج و زبان‏فهم و گوهرشناسند و مى‏دانند كه كالاى دانش كجائى، و چگونه كالائى است و به تعبير خواجه طوسى در شرح اشارات شيخ رئيس: «الخواص للقولية أطوع و العوام للفعليّة أطوع».

اصولا انسان با حفظ موضوع و عنوان انسان، همان علوم و معارف و شوق و عشق به آنها و اعمال صالحه و اخلاق حسنه است، وگرنه سرمايه مادى خاك است، كه بر باد است؛ چه خود طفل خاكباز است كه «التراب ربيع الصبيان»، عاقل مستسقى آب حيوة كمال مطلق است، چنانكه عارف، محو در مطالعه جمال حقّ.

در كافى از حضرت امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه چون خداوند مى‏دانست در آخر الزمان اقوامى مدقق خواهند آمد، سوره‏ «قُلْ هُوَ اللَّهُ ...» و اوائل سوره حديد نازل فرمود: «ان اللّه عز و جل علم انه يكون في آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل اللّه تعالى قل هو اللّه احد والآيات من سورة الحديد الى قوله و هو عليم بذات الصدور فمن رام وراء ذلك فقد هلك».[33]

مرحوم آخوند ملا صدر المتالهين مى‏فرمايد: وقتى من به اين حديث رسيدم گريه كردم، اين گريه شوق است، چون مى‏بيند كه اين قبيل احاديث، ناظر به امثال اوست كه اقوام متعمقون‏اند، گريه شوق مى‏كند و دست ابتهال و تضرّع بسوى حقيقت نظام هستى دراز مى‏كند، و توفيق فهم مطالب آيات و

روايات را كه اسرار اهل ولايت‏اند مسألت و مطالبت مى‏نمايد. و جناب فيض كه از اعاظم تلامذه آن حضرت است مى‏گويد: ما را احتياج به معجزات فعلى اهل بيت عصمت و طهارت نيست، بلكه همين معارف مروىّ از آن بزرگان، در اثبات امامت يك‏يك آنان كافى است.

آرى كلمات سفراى الهى و حاملين وحى و روايات آل پيغمبر «ص»، خود بهترين حجّت بر حجّت بودن آنانست، كه: «الدليل دليل لنفسه»، آفتاب آمد دليل آفتاب.

بارى آيه كريمه مى‏فرمايد: «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»، تزكيه، تطهير است، انسان را طهارت باقسام و ابعاد آن لازم است؛ چه طهارت ظاهرى كه تجليه است و فن شريف فقه جعفرى «ع» متضمّن بيان آنست، و چه طهارت باطنى كه تخليه است، و علم اخلاق و صحف كريمه اصحاب قلوب و ارباب شهود متكفّل آنست، عارف سنائى گويد:

اگر بودى كمال اندر نويسائى و خوانائى‏   چرا آن قبله كل نانويسا بود و ناخوانا
 

انسان بزرگترين جدول بحر وجود، و جامع‏ترين دفتر غيب و شهود، و كاملترين مظهر واجب الوجود است.

اين جدول اگر درست تصفيه و لاى‏روبى شود، مجراى آب حيات و مجلاى ذات و صفات مى‏گردد. اين دفتر شايستگى لوح محفوظ شدن كلمات نوريّه شجون حقائق اسماء، و شئون رقائق ظليّه آنها را دارا است.

بدانكه ظاهرت كه عالم ملك تست با عالم ملك است، و خيالت با عالم مثال، و عقلت با عالم عقول، قابل حشر با همه‏اى، و داراى سرمايه كسب همه، صادق آل محمّد «ص» فرمود: «ان اللّه عز و جل خلق ملكه على مثال ملكوته، و أسّس ملكوته على مثال جبروته ليستدل بملكه على ملكوته و بملكوته على جبروته».

ملاحظه مى‏فرمائيد كه اين حديث شريف كه از غرر روايات است، عالم را بر سه مرتبه و هر مرتبه را آيت مرتبه ديگر و محاكى آن معرّفى فرموده است،

كه عالم شهادت مطلقه و عالم مثال و عالم غيب مطلق است، يكى از اصول علمى در حكمت متعاليه، به حكم تطابق كونين تثليث مراتب عالم و آدم است. در آداب شب نيمه شعبان مأثور است كه حضرت خاتم «ص» در سجده مى‏فرمود. «سجد لك، سوادى و خيالى و آمن بك فؤادىّ»، آدم و عالم در تكوين وزان و عديل يكديگرند.

انسان كه يك هويت ممتدّه از فرش تا عرش است، با هر مرحله وجوديش قابل ارتباط، به همان مرحله عالم، مسانخ و مجانس خود است و در هر مرحله مى‏تواند مرحله ديگر را نيز مطالعه كند و به حقائق آن راهى پيدا كند كه «ليستدل بملكه على ملكوته و بملكوته على جبروته»، و در سوره مباركه واقعه قرآن تلاوت مى‏فرمائيد كه: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ»، در كافى از حضرت امام سجّاد عليه السلام روايت فرموده است، كه: «العجب كل العجب لمن أنكر النشأة الآخرة و هو يرى النشأة الأولى».

از خودت شروع كن، كه هم اين سوئى هستى و هم آنسوئى و قابل حشر با همه از ايتلاف اين دو حديث شريف، عظمت سعه وجودى انسان را بنگر كه رسول اللّه «ص» فرمود: «ما من مخلوق الا و صورته تحت العرش»، و نيز فرمود:

«قلب المؤمن عرش اللّه الأعظم».

در تثليث مراحل وجود عالم و آدم، تدبّر بفرما كه نفس ناطقه در حدّ هيچ يك از قوى و اعضاء محدود نيست، و در عين حال همه است؛ يعنى: «عال في دنوّه و دان في علوّه» كه «النفس في وحدته كلّ القوى»، معرفت نفس را در ذات و صفات و افعالش مرقات معرفت ربّ قرار ده، كه: «هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ، فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ، هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ».

سخن را در بيان فرق ولايت تكوينى و تشريعى باختصار خاتمه مى‏دهيم:

ولى از اسماء اللّه است، «... وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ»[34] و اسماء اللّه‏ باقى و دائم‏اند «... فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ»[35] لذا انسان كامل كه مظهر اتمّ و اكمل اين اسم شريف است، صاحب ولايت كليه است، كه مى‏تواند باذن اللّه تعالى در ماده كائنات تصرف كند و قواى ارضيّه و سماويّه را در تحت تصرف خويش درآورد، حكم او در صورت و هيولاى عالم طبيعت نافذ و مجرى است، و هيولاى عنصرى، بر حسب اراده او خلع صورتى و لبس صورت جديد مى‏نمايد، مانند عصاى حضرت موسى كليم «ع» كه صورت جمادى را بر حسب اراده‏اش خلع نموده و صورت حيوانيّه بر آن پوشانيده است، «فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ»[36] و همه معجزات و كرامات و خوارق عادات از اين قبيل‏اند كه به اراده كمّل به اذن اللّه صورت گرفته‏اند، كه در حقيقت فعل و ايجاد و تأثير و تسخير از خداوند متعال است، هرچند كه بظاهر منسوب به مظاهر است، «... سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ، وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها».[37]

اين اذن اللّه، اذن قولى نيست، بلكه اذن تكوينى منشعب از ولايت كليّه مطلقه الهيّه است‏ «... وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي، وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي، وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِي».[38]

اين ولايت كه اقتدار نفس بر تصرّف در ماده كائنات است ولايت تكوينى است نه تشريعى، چه ولايت تشريعى خاصّ واجب الوجود است كه شارع و مشرّع است، و براى عبادش شريعت و آئين قرار مى‏دهد جز او كسى حق تشريع شريعت را ندارد وگرنه ظالم است، «ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى‏ شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ»[39] «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً»[40] «أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ»[41]، پيامبر مأمور به انذار و تبشير و تبليغ و مبيّن احكام است، نه مشرّع، انّما انت منذر و انّما انت مبشر.

خداوند متعال توفيق مراقبت و حضور به همگان مرحمت بفرمايد، به تأسّى از جناب امير المؤمنين «ع» در يكى از مناجاتهايش عرض مى‏كنم: اللهم نوّر ظاهرى بطاعتك، و باطنى بمحبتّك، و قلبى بمعرفتك، و روحى بمشاهدتك، و سرّى باستقلال اتصال حضرتك يا ذا الجلال و الاكرام.

و به اتّباع از مناجات ديگرش نيز: الهى هب لى كمال الانقطاع اليك، و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك، حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور، فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعزّ قدسك.

هرچند اين جلسه در ظاهر، خاتمه اين سمينار است كه به عنوان ذكرى آية اللّه علامه طباطبائى رضوان اللّه عليه تشكيل شده است ولى در معنى:

سالها عشّاق خاكم را زيارتگه كنند   چون كه من روزى طواف كوى جانان كرده‏ام‏
 

مجددا به حضور شريف همه حضّار گرامى چه آقايانى كه در راه علم‏پرورى و عالم‏دوستى، در تأسيس اين جلسه‏هاى عرشى، نورانى قدم مفيد و مثمر برداشته‏اند، و چه آقايان و خانمهائى كه در تشكيل اين محافل قدسى، سهم بسزائى داشته‏اند، صميمانه تشكر مى‏نمايم و خير و سعادت جاودانگى همگانرا از پيشگاه حقيقت عالم مسألت دارم.

و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.

 

[1] ( 19). سوره جمعه/ 3.

[2] ( 20). سوره نجم/ 30.

[3] ( 21). ماده جمع، مجمع البحرين.

[4] ( 22). جامع صغير سيوطى.

[5] ( 23). اصول كافى، ج 1/ 18.

[6] ( 24). سوره مزمل/ 6.

[7] ( 25). سوره اسراء/ 107.

[8] ( 26). اسفار اربعه، ج 1/ 294.

[9] ( 27). اصول كافى، ج 2/ 446.

[10] ( 28). سوره شعراء/ 195.

[11] ( 29). سوره لقمان/ 28.

[12] ( 30). كافى، ج 2، ص 444.

[13] ( 31). آل عمران/ 164.

[14] ( 32). انعام/ 133.

[15] ( 33). مجادله/ 12.

[16] ( 34). بحار، ج 1، ص 30، ط كمپانى، و كافى ج 1، ص 18، معرب.

[17] ( 35). نهج‏البلاغه، خطبه قاصعه.

[18] ( 36). سوره مزمل/ 6.

[19] ( 37). كشكول، ج 3، ص 246 ط نجم الدوله.

[20] ( 38). حلية الاولياء، ج 1، ص 79.

[21] ( 39). احياء العلوم، ص 43/ حلى.

[22] ( 40). غيبت، ص 4 و 7 چ سنگى.

[23] ( 41). عقد الفريد ج 2، ص 211، ط مهر.

[24] ( 42). امالى، ص 13 چ سنگى ايران.

[25] ( 43). بحار، ج 17، ص 136، ط كمپانى.

[26] ( 44). بحار، ج 3، ص 33، ط كمپانى.

[27] ( 45). نهج‏البلاغه، خطبه يكصد و نود و يكم.

[28] ( 46). بحار، ج 3، ص 29، باب القضا و القدر، ط كمپانى.

[29] ( 47). سوره محمّد/ 25.

[30] ( 48). سوره انفال/ 25.

[31] ( 49). سوره اسراء/ 15.

[32] ( 50). اسفار، ج 4، ص 3، فصل اوّل، باب اوّل.

[33] ( 51). كافى، جلد 1، ص 72، معرب.

[34] ( 52). سوره شورى/ 29.

[35] ( 53). سوره يوسف/ 102.

[36] ( 54). سوره اعراف/ 108.

[37] ( 55). سوره انبياء/ 82- 79.

[38] ( 56). سوره مائده/ 111.

[39] ( 57). سوره جاثيه/ 19.

[40] ( 58). سوره شورى/ 13.

[41] ( 59). سوره شورى/ 22.

نظرات (0)

نظر ارسال شده‌ی جدیدی وجود ندارد

دیدگاه خود را بیان کنید

  1. ارسال دیدگاه بعنوان یک مهمان - ثبت نام کنید و یا وارد حساب خود شوید.
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک‌گذاری موقعیت مکانی شما

وبگــــــــــردی طلبۀ پاسخگو

دانــــــلود های مفیـــــــــــــــــــد

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

بیشترین دانلود ها

جدیدترین مطالب سایت