آیا امام حسین(ع), با صلح امام حسن(ع) مخالف بودند؟

پرسش:

سلام جناب فلاح, آیا امام حسین علیه السلام با صلح امام حسن علیه السلام موافق بودند؟ آیا درست است که این دو بزرگوار باهم اختلاف نظر داشتند؟

پاسخ:

با سلام خدمت شما دوست عزیز

عـدی بـن حـاتـم بـه امـام حسین علیه السلام گفت: یا اباعبدالله ذلّت را به عزّت خریدید، چیز اندک را پذیرفتید و چیز بسیار را وانهادید. تو امروز ما را اطاعت کن و سپس برای همیشه ی روزگار با ما مـخـالفـت نـمـا. حـسـن و تـصـمـیـم او دربـاره ی ایـن صـلح را واگـذار و شـیـعـیـانـت را، از اهـل کـوفـه و دیـگـران فـرابـخـوان؛ و مـن و دوستم (یعنی عبیدة بن عمر) را بر این پیشقراولان بـگمار که در این صورت، پیش از آن که پسر هند متوجّه شود، ما با شمشیر او را از پای درمی آوریـم. امـام حـسـین علیه السلام در پاسخ فرمود: ما بیعت کرده و پیمان بسته ایم و راهی برای شکستن بیعت ما نیست
هنگامی که حجر بن عدی نیز چنین درخواستی را مطرح کرد، امام حسین علیه السلام باز همین پاسخ را داد: «ما بیعت کرده ایم، و راهی به سوی آنچه گفتی نیست» (1) آن حضرت همچنین در پاسخ علی بن محمد بن بشیر هَمْدانی، که یادآور شد امام حسن پس از صلح تـقـاضای کسانی را که به وی پیشنهاد انقلاب داده اند، نپذیرفته است، نیز تأیید برادرش را در التزام به پیمان نامه و لوازم عملی آن ابراز داشت و فرمود: «راست گفت ابومحمد! و همه مردان شما، تا هنگامی که این انسان [معاویه] زنده است، باید خانه نشین باشند.»(2)

1- انساب الاشراف، ج 3، ص 151، شماره 12.
2- اخبار الطوال، ص 221

هـنـگـامی که معاویه ایشان و برادرش و آن دسته از اصحاب علی را که همراهشان بودند برای بیعت بـه شـام دعـوت کـرد نـیـز آن حـضرت از امتثال کامل خویش در برابر فرمان امام حسن علیه السلام پرده بـرداشـت. از جـمـله کـسـانـی کـه بـا آنان بودند قیس بن سعد بن عباده انصاری بود. چون نزد مـعـاویه رسیدند، وی حسن علیه السلام را به بیعت فراخواند و او بیعت کرد. سپس  حسین را فراخواند و او هم بیعت کرد. ولی هنگامی که از قیس بن سعد درخواست بیعت کرد، وی نگاهی به امام حسین علیه السلام انـداخـت تـا بـبـیند که چه فرمان می دهد و امام فرمود: «ای قیس او ـ یعنی امام حسن علیه السلام ـ امام من است.»

ایـن حـقیقت با آنچه در مجموعه دیگری از نصوص مبنی بر ناخشنودی آن حضرت از این بیعت آمده است منافاتی ندارد. مانند این سخن ایشان که به برخی از شیعیان فرمود: صلحی بوده است و بـیعتی که من از آن ناخشنود بودم. پس تا هنگامی که این مرد زنده است منتظر باشید؛ و چنانچه او مرد ما و شما خواهیم دید که چه کنیم . دلیل اظهار چنین سخنانی این است که صلح، ناخوشایندترین انتخابی بود که در برابر امام حـسـن علیه السلام قرار داشت و او به خاطر مصالح عالیه اسلام و از روی ناچاری به آن تن داد. بدون شـک رعـایـت این گونه مصالح، گاه امام علیه السلام را در شرایط دشوار و نامناسبی قرار می دهد که مجبور می شود به کاری که نزد او از حنظل تلخ تر، از سم کشنده تر و از مرگ فاجعه آمیزتر است، اقدام کند

ایـن صلح برای امام حسن و امام حسین علیه السلام به یک اندازه ناخوشایند بود، ولی ناخوشایند بودن کـاری بـه مـعنای ناخشنود بودن از انجام آن نیست. چرا که رضایت دادن به این صلح به لحاظ امیدواری به نتایج مترتّب بر آن، امر دیگری بود.

هـمـچـنـیـن رضـایـت بـه آن بـرای امـام حـسـن یـا امـام حـسـیـن یـا هـر کـدام از دیـگـر امـامـان اهـل بـیـت تـفاوتی نمی کند. امام باقرعلیه السلام از دیدگاه رضایت آمیز خود نسبت به این صلح پرده بـرداشـتـه مـی فرماید: به خدا سوگند، کاری که حسن بن علی علیه السلام انجام داد از آنچه خورشید بر آن بتابد برای این امّت بهتر بود(3)
1- اختیار معرفة الرجال، ج 1، ص 325، شماره 176.
2- انساب الاشراف، ج 3، ص 150، شماره 10
3- کافی، ج 8، ص 330، شماره 506. اين در حالي است که امام در دوران امامت خود يعني بعد از شهادت امام حسن(ع) ،عليه معاويه مبارزه و با وي مشکل جدی داشت.
مبارزات امام در قالب مبارزات فرهنگي و سياسي ظهور نمود.

حضرت در منا در حضور صد ها نفرعليه معاويه سخنراني نمود و فرمود:
اين تجاوزگر(معاويه)برما و شيعيان ما سختيها و ناملايماتى‏روا داشته است كه خود دانسته و ديده‏ايد يا به شما رسيده است.
سپس حضرت فرمود: «شما را به خدا سوگند مى‏ دهم آيا مى ‏دانيد كه‏ پيامبر(ص)على(ع)را در غدير خم به امامت منصوب كرد و مردم رابه ‏ولايت او فرا خواند و دستور داد كه اين پيام را حاضران به ‏غايبان برسانند؟»

همگى گفتند: «بلى ما شنيديم.» (1) بدين ترتيب، امام(ع)در آن اجتماع بر حقيقت امامت تاكيدورزيد

همین طور حضرت به معاويه اعتراض نمود که چرا يزيد را به عنوان ولايت عهدي خود منصوب کرده است

:"اى معاويه!. آنچه ‏درباره يزيد از سياستمدارى و كمالش گفتى، مى ‏خواهى مردم را بااين سخنان به اشتباه اندازى.
گمان مى ‏كنى انسانى ناشناس و دوراز چشم مردم را تعريف مى‏ كنى و از آنچه فقط خودت به آن دست‏يافته‏اى، خبر مى‏ دهى...
وهمين كارهايى كه يزيد كرده، بگير؛ همين كه سگان را به حال پارس و گلاويزى مى‏خواند

و كبوتران‏بازى‏را به سوى همقطارانش و نيز كنيزكان آوازه خوان و انواع بيهوده‏ گرى و هوس بازى‏ هايش كافى است كه تو را در وصف خويش يارى كرده‏باشد.
سپس فرمود: قصدى را كه براى ولايتعهدى يزيد دارى فروگذار ورهاكن، چه نيازى دارى كه افزون برهمه  كارهاى بدى كه كرده‏ اى بااين گناه نيز خدا را ملاقات كنى. (2
هم‌چنين امام حسين(ع) در نامه‌اي مفصل به معاويه به جنايات و ظلم‌هاي وي اشاره نمود

و ضمن برشمردن ظلم‌هاي وی، او را سرزنش کرد که ياران با وفاي امام علي(ع) مانند حجر را به شهادت رسانده است
:"مگرتو نبودى كه حجر و ياران عابد و خاشع حق را كشتى ؟

مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نيستى، همان كه از زيادى عبادت صورت و پيشانى‏اش پينه بسته بود؟.. ؟
...مگر تو آن خضرمى را نكشتى ...به من گفته‏اى كه اين امت را به فتنه مينداز.

من فتنه‏اى‏سهمگين‏تر از حكومتت‏برامت نمى‏يابم؛ و نيز گفته‏اى: به مصلحت‏خويش و دين و امت محمد(ص)بينديش.
به خدا قسم، كارى بهتر از جهاد عليه تو نمى‏شناسم.

بنابراين، هرگاه به انجام آن اقدام كنم، مايه تقرب به‏پروردگار من است و در صورتى كه به انجامش نپردازم،
از خدا براى‏حفظ دينم آمرزش مى‏طلبم و از او توفيق انجام آنچه او دوست‏مى‏دارد و مى‏پسندد، خواستارم. (3)
پی نوشت
1- الغدير، ج 10، ص 161 و 162.
2- الغدير، ج 10، ص 161 و 162
3- الغدير، ج 10، ص 161 و 162

اعلام منشور ولايت در سرزمين مني
شيعيان امام علي عليه‏السلام روزهاي سختي را در حکومت معاويه سپري مي‏کردند. تعداد زيادي از آنان توسط معاويه به شهادت رسيده و بسياري ديگر فراري يا منزوي و در اضطراب و نگراني به سر مي‏بردند. در منابر و اجتماعات اهانت به امام علي عليه‏السلام به صورت رسمي رواج يافته بود و دلهاي عاشقان و دوستداران اميرمؤمنان را سخت جريحه دار کرده بود. اکنون ديدگان به سوي امام حسين عليه‏السلام دوخته شده و منتظر رهنمودها و دستورهاي آن حضرت است تا اين سکوت مرگبار را بشکند و راهي به سوي افقهاي حقيقت بگشايد. امام حسين عليه‏السلام همراه عبداللّه ابن عباس و عبداللّه ابن جعفر حجّ مي‏گذارد. در سرزمين مني فرصتي دست مي‏دهد تا امام عليه‏السلام از اصحاب پيامبرو شيعيان و نيک مردان انصار دعوت کند و حقايق را براي آنان بازگو کند. بيش از هفتصد تن گرد امام اجتماع مي‏کنند که دويست نفر آنان از اصحاب پيامبرند. حضرت بپا خاست و پس از حمد وثناي الهي، فرمود: «اين تجاوزگر (معاويه) برما و شيعيان ما سختيها و ناملايماتي روا داشته است که خود دانسته و ديده‏ايد يا به شما رسيده است. مي‏خواهم از شما درباره حقيقتي جويا شوم. اگر راست گفتم، آن را تصديق کنيد و در صورتي که خلاف گفتم، مرا تکذيب کنيد. سخنم را بشنويد و گفتارم را بنويسيد. سپس هنگامي که به سوي شهرها و قبايل خويش بازگشتيد، هر آن کس را که مورد وثوق و اطمينان دانستيد به آنچه از حقوق ما مي‏دانيد، دعوت کنيد. من از آن مي‏ترسم که حق ولايت از بين رود و مغلوب گردد، اگرچه خدا نور خويش را به رغم خواست کافران، غالب خواهد گردانيد.» سپس آنچه از قرآن و سنّت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله درباره پدر و مادرش و اهل‏بيت عليهم‏السلام بود، براي آنان قرائت کرد. همگي گفتند: «اللّهمّ نعم قد سمعنا و شهدنا»؛ همين طور است ما خود شنيديم و افراد مورد اعتماد براي ما آنچه فرموديد، نقل کردند.
سپس حضرت فرمود: «شما را به خدا سوگند مي‏دهم آيا مي‏دانيد که پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله علي عليه‏السلام را در غدير خم به امامت منصوب کرد و مردم رابه ولايت او فرا خواند و دستور داد که اين پيام را حاضران به غايبان برسانند؟» همگي گفتند: «بلي ما شنيديم.»
بيش از هفتصد تـن گـرد امـام اجتـماع مي‏کنـند کـه دويست نفر آنان از اصحـاب پيامبرند.
بدين ترتيب، امام عليه‏السلام در آن اجتماع بر حقيقت امامت تأکيد ورزيده و رسالت و مسؤوليت خواصّ را براي ترويج مکتب اهل‏بيت عليهم‏السلام و مبارزه با استبداد اموي ترسيم کرد. سخنراني حضرت در مسجد پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نيز در همين راستا است. مرحوم مجلسي مي‏نويسد: به معاويه گفتند: ديدگان به سوي حسين عليه‏السلام است. کاري کن که او منبر رود و خطابه ايراد کند؛ از چشم مردم خواهد افتاد؛ زيرا توانايي خطابه ندارد. معاويه گفت: اين را درباره برادرش حسن‏ابن علي تجربه کردم، به رسوايي ما منجر شد.
سرانجام اصرار زياد مردم باعث شد از امام‏حسين عليه‏السلام بخواهد به منبر رود و با مردم سخن بگويد. حضرت سخنراني خود را با حمد وثناي الهي آغاز کرد. دراين حال مردي گفت: کيست که خطابه مي‏کند؟ حضرت فرمود: ماييم حزب پيروز الهي و عترت رسول خدا که نزديکترين فرد به او هستند و اهل‏بيت پاکيزه او ويکي از دو چيز گرانبها که عِدل قرآن قرار داده شده، همان کتاب که باطلي از پيش رو و پشت سر او راه نمي‏يابد، آگاه به تأويل قرآن و روشنگر حقايق آن هستيم. ما را اطاعت کنيد که اطاعت ما واجب است؛ زيرااطاعت ما مقرون به اطاعت خدا و رسول او گشته است. خداوند متعال مي‏فرمايد: «اطاعت کنيد خدا و رسول او و صاحب فرمان از خودتان را و هرگاه در چيزي نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد. اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين براي شما بهتر و عاقبت و پايانش نيکوتر است.»
و فرموده: «هنگامي که خبري از پيروزي يا شکست به آنها برسد، آن را شايع مي‏سازند در حالي که اگر آن را به پيامبر و پيشوايان ـ که قدرت تشخيص کافي دارند.ـ بازگردانند از ريشه‏هاي مسايل آگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمت خدا برشما نبود، جز عدّه کمي همگي از شيطان پيروي مي‏کرديد.» وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاَّ قَليلاً (نساء 83)
شما را برحذر مي‏دارم ازاين که به نداي شيطان گوش فرادهيد؛ زيرا شيطان دشمن آشکار شما است. و در آن صورت از دوستان شيطان خواهيد شد. دوستاني که شيطان به آنان مي‏گويد: امروز هيچ کس از مردم بر شما پيروز نمي‏گردد و من همسايه شما هستم اما هنگامي که دوگروه (کافران و مؤمنان مورد حمايت فرشتگان در جنگ بدر) در برابر يکديگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بيزارم. که در اين صورت «مثل کافران جنگ بدر» مورد ضربه شمشيرها و نيزه‏ها «از سوي ملائکه» قرار خواهيد گرفت و در آن هنگام ايمان فردي که از پيش ايمان نياورده است يا کارنيکي را انجام نداده است نفعي به او نخواهد رساند.
در اين موقع، معاويه گفت: «حسبک يا اباعبداللّه فقد ابلغتَ»؛ کافي است اي اباعبداللّه، حق سخن را ادا کردي.
افشاي جنايات معاويه
جهت ديگري که بيانگر مبارزات آن حضرت است نامه ‏اي است که در آن جنايات معاويه و ستمگري‏هايش شمارش کرده، حکومت معاويه را فتنه‏ اي سهمگين بر امت قلمداد مي‏کند. قسمتي از آن چنين است: مگر تو نبودي که حُجر و ياران عابد و خاشع حق را کشتي، همانان که از بدعت‏ها نگران و بي‏تاب مي‏گشتند و امر به معروف و نهي از منکر مي‏کردند؟ آنان را پس از تعهّدات محکم و تضمين‏هاي مطمئن به طرز ظالمانه و تجاوزکارانه کشتي، در برابر خدا گستاخي ورزيدي و عهد و پيمان الهي را سبک شمردي. مگر تو قاتل عَمْرو ابن الحَمِق نيستي، همان که از زيادي عبادت صورت و پيشاني‏اش پينه بسته بود؟ او را پس از تعهدات و تضمين‏هايي کشتي که اگر به حفاظت شدگان در کوهساران داده مي‏شد، از قله‏ هاي آن فرود مي‏آمدند. مگر تونيستي که زياد را در دوره اسلام به خويشتن منسوب گردانيدي و او را پسر ابي ‏سفيان قلمداد کردي، با اين که رسول خدا صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله حکم کرده که فرزند متعلق به بستر (پدر و مادر) است و پاداش مرد زناکار را سنگ است. آنگاه او را برمسلمانان مسلّط ساختي تا آنان را بکشد و دست و پايشان را قطع کند و بر تنه درخت به دارشان آويزاد؟ پناه برخدا، اي معاويه! گويا تو از اين امت نيستي و ايشان از تو نيستند. مگر تو آن خَضَرمي را نکشتي که ابن زياد درباره او به تو گزارش داده بود داراي دين علي عليه ‏السلام است؛ و دين علي عليه‏ السلام همان ديني است که پسر عمويش صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله برآن بود؛ همان ديني که تو به نامش به اين مقام نشسته‏اي؛ و اگر دين او نبود، بالاترين افتخارات تو و اجدادت کوچهاي تابستاني و زمستاني آنان بود و خدا به واسطه ما براي اين که نعمتي گران ببخشد، سختيهاي آن را از دوشتان برداشت. به من گفته ‏اي که اين امت را به فتنه مينداز. من فتنه‏ اي سهمگين‏تر از حکومتت برامت نمي‏يابم؛ و نيز گفته‏ اي: به مصلحت خويش و دين و امت محمد صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله بينديش. به خدا قسم، کاري بهتر از جهاد عليه تو نمي‏شناسم. بنابراين، هرگاه به انجام آن اقدام کنم، مايه تقرّب به پروردگار من است و در صورتي که به انجامش نپردازم، از خدا براي حفظ دينم آمرزش مي‏طلبم و از او توفيق انجام آنچه او دوست مي‏دارد و مي‏پسندد، خواستارم.
سپس حضرت در ادامه مي‏فرمايد: بدان که خدا را ديواني است که هرکار کوچک و بزرگ به حساب مي‏کشد و شمارش مي‏کند. بدان که خدا فراموش نمي‏کند که تو به مجرّد گمان افراد را مي‏کشي و به محض وارد آمدن اتّهامي دستگير مي‏سازي و پسري را به حکومت نشانده‏ اي که باده مي‏نوشد و سگبازي مي‏کند، تو را مي‏بينم که خويشتن به گناه و عذاب در انداخته‏اي و دينت را تباه کرده‏اي و رعيّت راضايع ساخته ‏اي.
نامه کوفيان به امام حسين پس از شهادت امام حسن
زندگاني امام حسين (ع) و مبارزات آن حضرت پس از شهادت امام حسن (ع) ازجهتي به دو دوره تقسيم مي‌شود. الف‌) دوره اول امامت آن حضرت که ادامه مسير صلح امام حسن (ع) مي‌باشد که امام حسين (ع) با انحرافات بسيار شديدي مواجه بود و از طرف ديگر با ياراني که از امام (ع) توقع مبارزه و موضع‌گيري جدي با معاويه را داشتند، روبرو بود. شايد اولين مطلبي که امام حسين (ع) در تبيين آن تلاش کردند، تأييد صلح امام حسن (ع) بود وچه بسا که در زمان حيات امام حسن (ع) اين مراجعات وجود داشت و امام حسين (ع) موضع برادر بزرگوارش را مورد تأييد قرار مي‌دادند.
ب‌) دوره دوم امامت‌ِ امام حسين (ع) پس از مرگ معاويه و قيام الهي آن حضرت است که از بحث ما خارج است‌.
درباره دوره اول بلاذري نقل مي‌کند: «قالوا: فلما توفّي الحسن بن علي‌، اجتمعت الشيعة و معهم بني جعده بن هبيرة بن ابي وهب المخزومي و ام جعده ام هاني بن ابي‌طالب في دار سليمان بن صرد، فکتبوا الي الحسين (ع) کتاباً بالتعزيه و قالوا في کتابهم‌: ان الله قد جعل فيک اعظم الخلف ممن مضي و نحن شيعتک المصابه بمصيبتک‌، المحزونه بحزنک‌، المسرورة بسرورک‌، المنتظرة لامرک‌... فکتب اليهم‌: اني لارجوا ان يکون رأي اخي رحمه الله في الموادعه و رأيي في جهاد الظلمه رشداً و سداداً، فالصقوا بالارض‌، و اخفوا الشخص و اکتموا الهوي و احترموا من الاظناء مادام ابن هند حياً فان يحدث به حدث و انا حي‌ّ يأتکم رأيي ان شاء اللّه‌.
امام حسين (ع) همان طور که در متن بالا مشخص است‌، در جواب يارانش مي‌فرمايند: صبر کنيد تا وقتي که معاويه زنده است‌. اگر او مُرد و من زنده بودم‌، رأي ونظرم را به شما ابلاغ خواهم کرد. در واقع با اين جواب‌، موضع امام حسن (ع) را تاييد فرمودند.
ضمن اين که يعقوبي نيز نامه کوفيان را چنين نقل مي‌کند: «چون امام حسن (ع) وفات کرد و خبر آن به شيعه رسيد، در کوفه در خانه سليمان بن صرد فراهم شدند و پسران جعدة بن هبيره هم در ميان ايشان بودند، پس در مقام عرض تسليت به حسين بن‌علي (ع) در مصيبت امام حسن (ع) چنين نوشتند: به نام خداي بخشاينده مهربان‌، براي‌حسين بن علي (ع) از پيروانش و پيروان پدرش اميرمؤمنان‌، سلام بر تو باد. همانا ما خدايي را که جز او خدايي نيست ستايش مي‌کنيم و وفات حسن بن علي (ع) به ما رسيد. سلام بر او باد. در روزي که تولد يافت و روزي که مي‌ميرد و روزي که برانگيخته مي‌شود خدا گناهش را بيامرزد و نيکي‌هاي او را قبول کند و او را به پيامبرش ملحق سازد... پس خداي تو را رحمت کند. بر مصيبتت شکيبا باش‌، که اين از کارهاي خواسته شده است‌، همانا تو جانشين پيشينيان خودي وخدا راه‌شناسي خود را به کسي مي‌دهد که او را به‌راهنمايي توبه راه آورد ما شيعيان توايم که به سوگواري‌ات سوگوار و به اندوهت اندوهناک و به شادماني‌ات شادمان و به شيوه‌ات رهسپار و فرمانت را در انتظاريم‌. خدا سينه‌ات راگشاد دارد و نامت را بلند کند و اجرت را بزرگ گرداند و گناهت را بيامرزد و حقت را به تو بازگرداند».
و مضمون درخواست کوفيان و جواب امام حسين (ع) را اخبار الطوال هم مي‌آورد که‌: «و بلغ اهل الکوفه وفاة الحسن (ع) فاجتمع عظماؤهم فکتبوا الي الحسين رضي اللّه عنه‌، يعزّونه و کتب اليه جعدة بن هبيرة بن ابي وهب و کان امحضهم حباً و مودة اما بعد فان من قبلنا شيعتک‌... فان کنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علينا فقد وطنا انفسنا علي الموت معک فکتب (ع) اليهم‌: اما اخي فارجوا ان يکون اللّه قد وفقه و سدده فيما ياتي و اما انا فليس راي اليوم ذاک فالصقوا رحمکم اللّه بالارض و اکمنوا في البيوت واحترسوا من الظنه مادام معاوية حيّاً فان يحدث اللّه به حدثاً و انا حي کتبت اليکم برأيي‌، والسلام‌.
مهم‌ترين استفاده‌اي که از جواب امام حسين (ع) در قبال درخواست قيام‌، مي‌توان نمود، تاييد روش امام حسن (ع) مي‌باشد که آنهايي که قايلند امام حسين (ع) در زمان امام حسن (ع) در صدد مخالفت با امام حسن (ع) و قضيه صلح بوده‌اند و اگرچنين بود لااقل بايد پس از شهادت امام حسن (ع) ، امام حسين (ع) از اين موقعيت بهترين بهره را برده و در مقابل معاويه دست به اقدامي مي‌زدند. در حالي که اقدامي بر خلاف سيره امام حسن (ع) ، از امام حسين (ع) در اين دوره يعني از زمان شهادت امام حسن (ع) تا مرگ معاويه مشاهده نگرديد. در اين مدت‌، مکاتبات زيادي بين معاويه وامام حسين (ع) وجود دارد که حول سه محور و موضوع مي‌باشد که شامل فراهم نمودن مقدمات ولايت عهدي يزيد از طرف معاويه و موضوع به شهادت رسيدن حجربن عدي وبعضي از شيعيان و در نهايت وصايايي که معاويه به يزيد براي استحکام بخشيدن به مسأله ولايت عهدي و جانشيني مطرح مي‌کند، و ما به ناچار براي تبيين بيشتر اين مسائل‌، مطالب‌ِ اين دوره را با ذکر سند مي‌آوريم‌.
بعضي مورخان مي‌گويند که امام حسين (ع) بعد از شهادت امام حسن (ع) به معاويه وفادار ماند، اما عجيب اين است که آن قدر افراط مي‌کنند و نقل مي‌کنند که امام حسين (ع) تحت لواء و فرماندهي يزيد به غزواتي مثل قسطنطنيه اعزام شده است‌، که به هيچ وجه با منطق و سيره امام حسين (ع) سازگاري ندارد. مگر امام حسين (ع)معاويه را نمي‌شناخت و شاهد و حاضر در جنگ صفين نبود و با حيله‌هاي معاويه‌، خوارج قوت پيدا نکرد و اميرالمؤمنين علي (ع) به شهادت نرسيد و معاويه با انواع دغل کاري‌ها صلح را بر امام حسن (ع) تحميل و آن حضرت را به شهادت نرساند؟!!
در همه اين مسائل امام حسين (ع) شاهد و حاضرند و يزيد هم اوضاعي واضح و بديهي دارد. لذا براي رد اين قضيه نيازي به دلايل و مستندات ديگري نيست جز اندکي تفکر و تدبير در سيرة اما حسين (ع) ، که البته هاشم معروف الحسيني اين مطالب را در کتابش نقل نموده و آن را رد مي‌کند:
لقد نص جماعة من المورخين ان المسلمين في عهد معاوية بن ابي سفيان قد غزوا القسطنطنيه مرتين سنه 49 و 51 بقيادة يزيد بن معاويه‌، و في الثانيه يدعون بانه‌کان مع الغزاة ابوايوب الانصاري و الحسين بن علي (ع) و قال ابن کثير في تاريخه‌: ان‌الحسين کان يفد علي معاويه بعد وفاة اخيه‌، فصادف ان وفد عليه سنة 51 و توجّه مع الجيش الي القسطنطنيه غازياً بقيادة يزيد بن معاويه و اکّد ذلک علي بن الحسين بن‌عساکر في المجلد الرابع من تاريخه و يبدوا بعد التتبع انه لم‌يدع احد من المورخين اشتراک الحسين (ع) في تلک الغزوه سوي ابن عساکر و ابن کثير في تاريخهما کما ذکرنا، و لم‌يذکر ابن جرير الطبري في تاريخه سوي غزوه واحده کانت سنه 49: و نص علي‌اشتراک ابن عباس و ابن عمر و ابن زبير و ابي ايوب الانصاري فيهما و لم يذکرالحسين (ع) معهم‌، و کل من کتب عن معارک المسلمين في تلک الفتره لم يتعرضوا للحسين (ع) و اتفقوا علي ان ابا ايوب الانصاري قد توفي خلال تلک الغزوه و انه دفن‌حيث توفّي بناء لطلبه و وصيته‌، و لما فتح السلطان محمد الثاني القسطنطنيه کان اول مافعله ان بني قبره و شيده و اتقن بنأه و جرت عادة سلاطين بني عثمان بعد ذلک ان کل من يتولي الحکم لابد ان يتقلد السيف و يتوج في مشهد ابي ايوب تيمناً به و مهما کان الحال‌، فالنصوص التاريخيه لم تؤکد اشتراک الحسين (ع) في تلک الغزوه و هذا هوالراجح لا لان‌ّ قائدها يزيد و مسيّرها معاويه کما يذهب الي ذلک بعض من لايدرک حقيقة اهل البيت : من الشيعه و غيرهم‌، ذلک لان اهل البيت کانوا يتفانون في سبيل الاسلام سواء کان القائد صالحاً و فاسداً کما يؤکد ذلک تاريخهم الغني بالتفصحيات في‌سبيله بل لان الحسين (ع) لم يکثر الاتصال بمعاويه‌، و لم‌يثبت تردده علي الشام خلال حکم معاويه و لوصح اشتراک الحسين (ع) کجندي في جيش يقوده يزيد بن معاويه لاذاعته اجهزة الامويين بکل وسائلها، و لما خفي علي احد من المورخين‌، في حين ان اکثرهم لم يذکره مع المشترکين في تلک العزوة بل لم يذکره في عداد المشترکين فيها سوي ابن کثير و ابن عساکرکما ذکرنا و مجرد ذلک لايکفي لاثبات امر من هذا النوع کما وان اهمال اکثر المورخين لذلک لايصلح لان يکون دليلاً علي العدم ما لم‌يقترن ببعض القرائن و الملابسات‌.
شهادت حجر بن عدي و مکاتبات امام حسين با معاويه‌
از جمله مسائلي که سبب شد بين امام حسين (ع) و معاويه مطالبي رد و بدل شود، قضيه شهادت حجربن عدي است‌. صاحب کشف الغمه مي‌نويسد: «هنگامي که معاويه‌، حجربن عدي و يارانش را به قتل رساند، در همين سال با امام ابوعبدالله الحسين (ع) ديدار کرد و به ايشان گفت‌: آيا مي‌داني که با حجر و يارانش که همه از شيعيان پدرت بودند، چه رفتاري کرديم‌؟ امام فرمودند: نه‌. او گفت‌: آنان را کشتيم‌، کفن نموديم و برجسدشان نماز گزارديم‌. حضرت لبخندي زدند و سپس پاسخ دادند: اميد است آن گروه درروز قيامت دشمنان تو باشند. به خدا سوگند، اگر ما بر جمعي از ياران تو دست مي‌يافتيم‌، هرگز اين رفتار را با آنان نداشتيم‌، اما به من خبر رسيده که تو نسبت به امور «ابي‌الحسن‌» اقداماتي کرده و درباره بني‌هاشم بدگويي نموده‌اي واللّه به خطا رفته‌اي‌، تير به تاريکي انداخته‌اي‌، هدف را گم کرده‌اي و کينه‌توزي را به سرعت فراگرفته‌اي‌. تو از مردي فرمان مي‌بري که نه ايمانش ديرينه است و نه نفاقش جديد. او به دوستي با تو نظري ندارد وغرض ديگري در سر مي‌پروراند. تو خود در اين کارهايت نظر نما و نيک بنگر. در غير اين صورت اين مرد را به خود واگذار [منظور، عمروابن عاص است‌].»
البته يعقوبي جواب امام (ع) را چنين نقل مي‌کند: «پس امام حسين (ع) گفت‌: به‌پروردگار کعبه قسم که بر تو پيروز آمدم‌. ليکن به خدا قسم‌، اگر شيعيان تو را بکشيم‌، آنان را نه کفن کنيم و نه حنوط و نه بر ايشان نماز بخوانيم و نه دفنشان کنيم‌.»
پس از شهادت حجر، بزرگان کوفه نزد امام حسين (ع) رفتند و اين رفت و آمدهاسبب شد که مروان نامه‌اي براي معاويه بنويسد و معاويه هم در جواب‌، نامه‌اي براي‌امام‌حسين (ع) مي‌نويسد که از مضمون اين نامه بر مي‌آيد که امام حسين (ع) به سيره امام حسن (ع) وفادار بوده‌اند که معاويه به مروان مي‌گويد: متعرض امام حسين (ع) نشوکه او با ما بيعت دارد (لاتعرض للحسين (ع) في شي‌ء فقد بايعنا). اما ابوحنيفه دينوري چنين نقل مي‌کند: «... فخرج نفر من اشراف اهل الکوفه الي الحسين بن علي (ع) فاخبره الخبر فاسترجع و شق عليه فاقام اولئک النفر يختلون الي الحسين بن علي و علي المدينه يومئذ مروان ابن الحکم فترقي الخبر اليه فکتب الي معاويه يعلمه ان رجالاً من‌اهل العراق قدموا علي الحسين بن علي (ع) رضي اللّه عنهما و هم مقيمون عنده يختلفون اليه فاکتب الي‌ّ بالّذي تري‌، فکتب اليه معاويه لا تعرض للحسين (ع) في شي فقد بايعنا و ليس بناقض بيعتنا و لامخفر ذمتنا. و کتب الي الحسين (ع) اما بعد فقد انتهت الي امور عنک لست بها حريا لان من اعطي صفقة يمينه جدير بالوفاء، فاعلم‌رحمک اللّه اني متي انکرک تستنکرني و متي تکدني اکدک فلايستفزنک السفهاء الذين‌يحبون الفتنه و السلام .
فکتب اليه الحسين (ع) رضي اللّه عنه ما اريد حربک و لاالخلاف عليک‌، قالوا ولم ير الحسن (ع) و لاالحسين (ع) طول حياة معاويه منه سوء في انفسهما و لامکروهاً ولاقطع عنهما شيئا مما کان شرط لهما و لاتغير لهما عن برٍ
تني چند از اشراف کوفه به حضور امام حسين (ع) رفتند، و خبر کشته شدن حجررا به اطلاع ايشان رساندند، سخت بر آن حضرت گران آمد و انا لله و انا اليه راجعون فرمود.آن چند تن در مدينه ماندند و پيش امام حسين (ع) آمد و شد مي‌کردند. در آن هنگام مروان حاکم مدينه بود. چون اين خبر به او رسيد، براي معاويه نامه نوشت و اطلاع داد که مرداني از اهل عراق پيش حسين (ع) آمده‌اند و اکنون اين جا مانده‌اند و با او آمد و شد دارند. هر چه مصلحت مي‌بيني براي من بنويس‌. معاويه براي او نوشت‌: «در هيچ کاري متعرض حسين (ع) مشو که او با ما بيعت کرده است و بيعت ما را نخواهد شکست و ازپيمان تخلف نخواهد ورزيد.» و براي امام حسين (ع) نوشت‌: «اما بعد خبرهايي از ناحيه تو به من رسيده است که شايستة تو نيست‌. آن کس که با دست‌ِ راست خود بيعت مي‌کند، شايسته است وفادار بماند و خدايت رحمت کناد. بدان که اگر من حق ترا انکار کردم‌، توهم حق مرا انکار کن و اگر با من مکر کني‌، من هم چنان خواهم کرد، فرومايگاني که دوستدار فتنه و آشوبند ترا نفريبند والسلام‌.»
امام حسين (ع) در جواب نوشت‌: «من نمي‌خواهم با تو جنگ و برخلاف تو قيام کنم‌.» گويند، در مدت زندگي معاويه هيچ گونه بدي يا کار ناپسندي از او نسبت به امام حسن (ع) و امام حسين (ع) سر نزد.
البته در ذيل همين مطلب‌، مترجم محترم به آخر متن ايراد وارد مي‌کند و مي‌گويد: به راستي عجيب است چه آزاري مهم‌تر از اين که حضرت مجتبي (ع) را با دسيسه مسموم کرد و حاکم او از دفن جسد مطهر امام در کنار مرقد جد بزرگوارش جلوگيري کرد ومواد صلح‌نامه را رعايت نکرد و بزرگ مردي چون حجربن عدي را کشت و در مسجد کوفه‌رسماً اعلام کرد که مواد صلح‌نامه و شرايط آن را زير پاي مي‌گذارم‌.
يکي از مباحث مهم اين دوره و طي اين ده سال -در واقع از شروع امامت امام حسين (ع) تا مرگ معاويه‌- مسأله ولايت عهدي يزيد است و طبيعي است که امام حسين (ع) ، به سبب فساد معاويه و مخصوصاً لاابالي‌گري يزيد، مخالف ولايت‌عهدي يزيد است‌. ضمن اين که يکي از شرايط صلح امام حسين (ع) عدم تعيين جانشين پس از معاويه بوده است‌. در ادامه‌، به مکاتبات امام حسين (ع) با معاويه که بيانگر مواضع و اهداف آن حضرت به منظور احياء دين مبين اسلام مي‌باشد، مي‌پردازيم و براي اين که نقل و قول‌هاي مختلف ملال‌آور نباشد، و به علت شباهت بسيار زياد متون مختلف‌، ابتدا يکي دو متن عربي را نقل نموده‌، سپس متون فارسي را بنا بر اقوال ديگران‌، متذکر مي‌شويم‌. اما مسأله موروثي کردن خلافت و تلاش معاويه براي اين امر را اکثر مورخين نقل کرده‌اند. زمينه اصلي فکر «ولايت عهدي يزيد» پس از شهادت امام حسن (ع) آغاز شد و بنا به نقل طبري و ابن اثير طراح اين مسأله هم کسي جز«مغيرة بن شعبه‌» نبود، هر چند معاويه خودش درصدد فرصتي بود تا اين قضيه را مطرح کند، و اولين کسي که افرادي را از کوفه به شام فرستاد مغيرة بن شعبه بود. حتي نقل شده که زياد و مروان هم در بدو امر نسبت به اين مسأله روي خوش نشان ندادند.
به علت اهميت اين دوره حوادث اين دوره را نقل مي‌کنيم‌:
در اين ايام شيعيان به طور مداوم نزد امام حسين (ع) رفت و آمد مي‌کردند که همين امر سبب شد تا مروان نامه‌هايي جهت کسب تکليف براي معاويه بنويسد: ان مروان الحکم کتب الي معاويه و کان عامله علي المدينه‌، اما بعد فان عمرو بن عثمان ذکران رجالاً من اهل العراق و وجوه اهل الحجاز يختلفون الي الحسين بن علي (ع) و انه لايومن و ثوبه و قد بحثت عن ذلک فبلغني انه يريد الخلاف يومه هذا فاکتب الي برأيک‌، فکتب اليه معاويه بلغني کتابک و فهمت ما ذکرت فيه من امر الحسين (ع) فاياک ان تتعرض له بشي‌ء و اترک حسيناً ما ترکک‌، فانا لانريدان نتعرض له ما دام في بيعتنا و لم ينازعنا سلطاننا فامسک عنه ما لم يبدلک صفحته‌.
و کتب الي الحسين (ع) ، اما بعد فقد انتهت الي امور عنک ان کانت حقاً فاني ارغب بک عنها و لعمر اللّه ان من اعطي الله عهده و ميثاقه لجدير بالوفاء و ان احق الناس بالوفاء من هو مثلک في خطرک و شرفک و منزلتک التي انزلک اللّه بما فاذکر و بعهد اللّه اوف فانک متي تنکرني انکرک و متي تکدني اکدک فاتق شق عصا هذه الامه و ان يردهم اللّه علي يديک في فتنة فقد عرفت الناس و بلوتهم‌، فانظر لنفسک و ارينک ولامة جدک و لايستخفنک السفهاء الذين لايوقنون‌
سيدمحسن امين در کتاب خود «درباره زندگي امام حسن (ع) و امام حسين (ع) »اين متن را از ابن قتيبه چنين نقل مي‌کند و ابن قتيبه دينوري در کتاب «الامامه والسياسه‌» و کشي در کتاب «رجال‌» مي‌نويسد:
«مروان از طرف معاويه حکمران مدينه بود، در نامه‌اي به او نوشت‌: عمرو بن عثمان گزارش مي‌دهد که مرداني از اهل عراق و چهره‌هاي سرشناس حجاز با حسين بن‌علي (ع) رفت و آمد دارند و ما از قيام او در امان نيستيم‌. من نيز در اين باره تفحص نمودم و بر من معلوم شده که او قصد مخالفت با حکومت را دارد. از تو مي‌خواهم نظر خودت را ابلاغ کني‌. معاويه در پاسخ نوشت‌: نامه‌ات را دريافت داشتم و آن چه را درباره حسين بن علي (ع) نوشته‌اي دانستم‌. من به تو سفارش مي‌کنم که مبادا متعرض وي شوي‌. تا زماني که او با تو کاري ندارد، براي او مزاحمتي فراهم مکن‌، که ما قصد نداريم تاهنگامي که او بر بيعت ما باقي است‌، او را برنجانيم‌. بنابراين تو در کمين او باش و مراقبت کن که با وي درگير نشوي‌.
معاويه نامه‌اي هم به امام (ع) نوشت و گفت‌: به من درباره تو خبرهايي رسيده که اگر راست باشد، سزاوار تو نيست و من ترا از ارتکاب به چنين کارهايي بر حذر مي‌دارم‌. به‌خدا سوگند، هر کس پيماني ببندد، شايسته است که بر پيمان خود استوار بماند و در ميان‌مردم چه کسي سزاوارتر از تو براي وفاي به عهد و پيمان مي‌توان يافت‌. مقام و شرف وجايگاه الهي تو ايجاب مي‌کند که بر پيمان‌ها ثابت قدم بماني و همواره استوار باشي‌. اين نکته را نيز بدان که اگر تو در مورد من نيرنگ زني‌، من نيز دست به نيرنگ خواهم زد. اگر حق مرا انکار کني‌، من نيز مقام تو را انکار خواهم کرد. بنابراين از ضربه زدن به کيان امت اسلامي بپرهيز و اجازه نده که اين مردم به دست تو گرفتار فتنه شوند. تو مردم را شناخته وآنان را آزموده‌اي‌، لذا اندکي درباره خود و دينت و امت پيامبر بينديش و از همراهي با افرادکم خرد و بي‌دانش دوري گزين‌.»
امام حسين و اقدامات معاويه درباره ولايت عهدي يزيد
امام حسين (ع) هم در جواب معاويه چنين نوشت‌: «و کتب اليه الحسين (ع) في‌جوابه‌: اما بعد فقد بلغني کتابک تذکر فيه انه انتهت اليک عني امور انت لي عنها راغب وانا لغيرها عندک جدير فان الحسنات لايهدي اليها و لايسدّد لها الا اللّه تعالي‌. و اما ماذکرت انه رقي اليک عني فانّما رقاه اليک الملاقون المشاؤون بالنميمه المفرقون بين‌الجميع و کذب الغاوون ما اردت لک حرباً و لاعليک خلافا و اني لااخشي اللّه في ترک ذلک منک و من الاعذار فيه اليک و الي اوليائک الملحدين حزب الظلمه و اولياء الشيطان‌. الست القاتل حجربن عدي اخاکنده و اصحابه المصلين العابدين الذين کانوا ينکرون الظلم و يستفظعون البدع و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنکر و لايخافون في اللّه لومة لائم ثم قتلتهم ظلماً و عدواناً من بعد ما اعطيتهم الايمان المغلظه والمواثيق المؤکده لم تاخذهم بحد کان بينک و بينهم جرأة علي اللّه و استحقاقاً بعهده‌؟ اولست القاتل عمرو بن الحمق صاحب رسول اللّه العبد الصالح الذي ابلته العباده فنحل جسمه و اخضر لونه فقتلته بعد ما امنته و اعطيته من العهود و المواثيق ما لو فهمته العصم لنزلت رؤوس الجبال‌؟
اولست المدعي زياد بن سميه المولود علي الفراش عبيد بن ثقيف فزعمت انه ابن‌ابيک و قد قال رسول الله (ص) الولد للفراش و للعاهر حجر، فترکت سنة رسول الله (ص)تعمداً و تبعت هواک بغير هدي من اللّه‌، ثم سلّطته علي اهل الاسلام يقتلهم و يقطع ايديهم و ارجلهم و يميل اعينهم و يصلبهم علي جذوع النخل کانک لست من هذه الامه‌و ليسوا منک‌؟
اولست صاحب الحضرميين الذين کتب فيهم ابن سميه انهم علي دين علي (ع) . فکتبت اليه ان اقتل کل من کان علي دين علي (ع) فقتلهم و مثل فيهم بامرک‌، و دين‌علي (ع) هو دين ابن عمه محمد رسول الله (ص) الذي کان يضرب عليه اباک و يضربک لترجعاً عن ضلالکما، و بهذا الدّين جلست مجلسک الذي انت فيه‌، و لو لا ذلک مکان شرفک و شرف ابائک تجشم رحلتين رحلة الشتاء و الصيف‌، و قلت فيما قلت‌: انظرلنفسک و لدينک و لامة محمد و اتق شق عصا المسلمين و ان تردهم الي فتنه‌، و اني لااعلم فتنة اعظم علي هذه الامة من ولايتک عليها، و لا اعظم نظراً لنفسي و لديني ولامة محمد (ص) افضل من ان اجاهدک فان فعلت فانه قربة الي اللّه و ان ترکت فاني استغفر اللّه لديني و اساله توفيقه لارشاد امري و قلت فيما قلت‌: ان انکرتک تنکرني و ان کدتک تکدني‌، فکدني ما بدالک فاني ارجوا اللّه ان لايضرني کيدک و ان لايکون علي‌احد اضر منه علي نفسک‌، لانک قد رکبت جهلک و تجرأت علي نقض عهدک و لعمري ما وفيت بشرط‌، و لقد نقضت عهدک بقتل هولاء النفر الذين قتلتهم بعد الصلح والايمان‌والعهود والمواثيق ولم تفعل ذلک بهم الاّ لذکرهم فضلنا وتعظيمهم حقنا فقتلتهم مخافه‌امر لعلک لو لم تقتلهم مت قبل ان يفعلوا او ماتوا قبل ان يدرکوا، فابشر يا معاويه‌بالقصاص و استيقن بالحساب‌، و اعلم ان اللّه تعالي کتاباً لايغادر صغيرة و لاکبيرة الا احصاها، و ليس اللّه بناس لاخذک لاوليائه علي الظنه و التهمه و نفيهم من دورهم الي‌دارالغربه و اخذک للناس ببيعة ابنک و هو غلام حدث يشرب الشراب و يلعب بالکلاب‌، مااراک الا قد خسرت نفسک و غشمشت رعيتک و سمعت‌ُ مقالة السفيه الجاهل و اخفت الورع التقي‌».
و اينک ترجمه اين متن با اندکي اضافات به نقل از سيد محسن امين‌: «اما بعد نامه‌ات را دريافت داشتم‌، نوشته بودي که درباره من مطالبي شنيده‌اي که برايت گوارانبوده و به نظر تو من کار ناشايستي انجام داده‌ام‌، کاري که از نيکان سر نمي‌زند و فقط‌خداي يکتا درباره آن داوري مي‌فرمايد. اما درباره اين گزارش‌ها بايد بگويم که اين داستان‌ها را گزارش‌گران‌ِ سخن‌چين ساخته‌اند، همان‌ها که تلاششان جدايي افکندن بين افراد هم پيمان و مردم‌ِ به همديگر پيوسته است‌. البته گمراهان همواره دروغ مي‌گويند، من هرگز قصد نبرد با تو نداشته و پرچم ناسازگاري با تو را بر نيافراشته‌ام و ازاين که در اين زمينه برايت مطالبي مي‌نويسم فقط به منظور اتمام حجت است و بس‌. من از عذاب الهي بيم دارم و احساس وظيفه مي‌کنم که واقعيت را براي تو بگويم تا تو وهم‌پيمانان ستم‌پيشة بي‌دينت عذري نداشته باشيد که آنان از حزب شيطان و دوستان‌ابليس هستند.
اي معاويه‌، مگر تو آن نيستي که حجربن عدي را به ناروا کشتي و ياران او را شهيد کردي‌؟ همان انسان‌هاي نمازگزارِ پرستنده که با بيداد در ستيز بودند، بدعت‌ها را ناروامي‌شمردند، امر به معروف مي‌کردند؛ نهي از منکر مي‌نمودند و از سرزنش گران هراسي به دل راه نمي‌دادند، آري تو آنان را به ظلم و ستم کشتي‌، در حالي که به آنها پيمان‌هايي داده‌و با ايشان عهدهاي استوار بستي و خاطرشان را آسوده ساختي‌. پس اين کار تو گستاخي بر خدا و سست شمردن پيمان او بود.
اي معاويه‌، مگر تو نيستي که عمروبن حمق خزاعي يکي از بزرگان اصحاب خاتم‌الانبياء را کشتي‌؟ همان مرد نيکوکاري که رنج عبادت روي او را فرسوده و تنش را لاغرساخته بود. تو با او پيمان بسته و به وي امان داده بودي که اگر آن امان را به آهوان بيابان مي‌دادي‌، آنها از سر کوه‌ها با اطمينان کامل و آرامش خاطر فرود آمده و به جانب تو مي‌شتافتند. اي معاويه‌، مگر تو نيستي که زياد را در حريم اسلام به پدرت ابوسفيان نسبت دادي‌. در حالي که او در خانه برده‌اي ثقفي به دنيا آمد، تو او را پسر ابوسفيان و برادرخود خواندي‌. در صورتي که رسول خدا (ص) فرمودند: فرزند متعلق به صاحب بستر است وزناکار سنگسار مي‌گردد، تو اين کار را از روي هواپرستي و دنياطلبي انجام دادي و سپس او را بر مسلمين مسلط ساختي تا آنها را بکشد، دست‌ها و پاهايشان را ببرد، چشم‌هايشان را کور کند و آنان را بر شاخه‌هاي درخت خرما به دار آويزد، گويا تو خود را از افراد اين امت نمي‌داني و مي‌پنداري که آنان با تو پيوندي ندارند.
اي معاويه‌، مگر تو آن کسي نيستي که به زياد فرمان صادر کردي که همه دوستداران و پيروان علي (ع) را به قتل برساند و او نيز امرت را اطاعت کرد؟ در حالي که‌علي (ع) به دين پسر عم خود مومن بود و به دستور حضرتش با تو و پدرت نبرد مي‌نمود وامروز نيز در پرتو گسترش همان دين‌، تو به اين مقام رسيده و بر اين جايگاه تکيه زده‌اي‌، و گر نه شرافت تو و پدرانت چيزي جز کوچ‌هاي پر مشقت زمستان و تابستان نبود. اي معاويه‌، تو در نامه‌ات به من نوشته‌اي درباره خودت و دينت و امت پيامبر (ص) بينديش و از ضربه زدن به کيان امت اسلامي بپرهيز و آن را گرفتار سختي منما، اما به تو مي‌گويم که‌من فتنه‌اي بالاتر از فرمانروايي تو براي جامعه اسلامي سراغ ندارم و بزرگترين انديشه من براي دين خودم و امت جدم آن است که با تو ستيز کنم‌. اگر چنين کاري کردم‌، به خدا نزديک خواهم شد و اگر از انجام آن اجتناب ورزيدم‌، بايد به درگاه خدا استغفار کنم‌. من ازپروردگار خواستارم که راه روشن را به من نشان دهد و مرا بر انجامش موفق بدارد. تو درفراز ديگر نامه‌ات نوشته‌اي اگر تو در مورد من نيرنگ زني‌، من نيز دست به نيرنگ خواهم برد و اگر حق مرا انکار کني‌، من نيز مقام ترا انکار خواهم نمود، اما به تو بگويم‌: حيله‌ات را به کار بند و نيرنگ خود را آغاز کن‌. چرا که من اميدوارم از مکر و حيله تو هيچ زياني نبينم و زيان آن بيش از هر کسي به خود تو رسد، زيرا اين تو هستي که بر مرکب ناداني سواري و به اين سو و آن سو مي‌تازي‌، اين تو هستي که پيمان شکني کردي و به‌جانم سوگند که هيچ يک از شروط صلح را به جا نياوردي‌، تو با کشتن اين جمعيت بعد ازبرقراري پيمان صلح نشان دادي که بر عهده استوار نيستي‌، آنان نه دست به جنگ با توزده بودند و نه کسي را کشته بودند و تنها جرمشان اين بود که ياد ما را زنده مي‌کردند و حق ما را بزرگ مي‌شمردند، تو آنان را کشتي‌؛ زيرا مي‌ترسيدي که قبل از مرگشان بميري ياآنان قبل از دستگيري در گذرند.
اما اي معاويه‌، بدان که قصاص خواهي شد و به حساب کارهايت رسيدگي خواهند کرد. بدان که خدا را فرشته‌اي است که هيچ کار کوچک و بزرگ را فروگذار نمي‌کند و همه را به حساب و شمار مي‌آورد. بدان که خداي بزرگ کارهاي ترا فراموش نمي‌کند که مردم رابه هر گمان و تهمتي به قتل مي‌رساني‌، دوستان خدا را به شهرهاي دور دست تبعيد مي‌کني و کودکي شراب‌خوار و سگ‌باز را بر مسلمانان فرمانروايي مي‌بخشي‌. اي معاويه‌، مي‌بينم که خود را هلاک کرده‌اي‌، دينت را تباه ساخته‌اي‌، امت اسلامي را بيچاره نموده‌اي و امانتي را که بر دوش مي‌کشي به سامان نرسانده‌اي‌. آري تو از بي‌خردان‌ِ نادان‌پند مي‌گيري و از انسان‌هاي پروا پيشة خدا ترس گريزاني والسلام‌.
کشي مي‌نويسد: چون معاويه نامه امام را خواند گفت‌: «او در سينه خود کينه‌اي داشت که تا کنون بروز نداده بود».
از نامه امام حسين (ع) مواضع اجتماعي و سياسي و ديني حضرت به طور واضح وآشکار بيان مي‌شود. همان طور که از متن فرمايشات امام حسين (ع) پيداست‌، لحن‌امام (ع) بسيار صريح و تند است‌. نه اين که امام (ع) پايبند و ادامه دهنده صلح امام حسن (ع) نيست‌، بلکه وقتي مي‌بينند پاي يزيد به ميان مي‌آيد و در واقع معاويه از اين فضاي امن و شيوه مسالمت‌آميز امام حسين (ع) سوء استفاده مي‌کند، مواضع امام مستحکم‌تر و کوبنده‌تر مي‌شود؛ زيرا مصالح بلند اسلامي و اهداف اسلام راستين که رسول الله (ص) براي آن رنج‌ها متحمل شده و امام علي (ع) در اين مسير به شهادت رسيدند و همين طور امام حسن مجتبي (ع) مسوم شد و پس از آن شيعيان مورد ظلم وتجاوز و تهديد جدي واقع شده و در حال هدم و ريشه کن شدن بود، لذا ديگر بحث معاهده شخص و وفاداري امام حسين (ع) به صلح مطرح نيست‌. بلکه آينده دين مبين‌اسلام مطرح است و امام حسين (ع) از اين به بعد با بياناتي محکم و رسا و کوبنده سعي‌در مبارزه با اين انحرافات دارند. گفته‌اند که پس از اينکه معاويه نامه امام (ع) را خواند گفت‌: او در سينه‌اش کينه‌اي داشت که تا کنون بروز نداده بود و يزيد به معاويه گفت‌: جوابش را بده تا خوار شود. پس از آن عبداللّه بن عمروبن عاص وارد شد. معاويه به اوگفت‌: آيا ديده‌اي حسين (ع) براي ما چه نوشته است‌. عبداللّه پس از اينکه نامه را خواند، گفت‌: چه چيزي سبب شده است که جوابي قاطع و خوار کننده به او نمي‌دهي‌؟ معاويه با اشاره به تذکر يزيد به اين مطلب گفت‌: هر دوي شما اشتباه مي‌کنيد و الخ‌...
حضور جاسوسان معاويه در مدينه‌
در اين مدت‌، معاويه که سخت از عظمت و ابهت و معنويت امام حسين (ع) درهراس بود و در جامعه آن روز هم امام حسين (ع) به عنوان تنها يادگار پيامبر اسلام (ص) پناه‌گاه مردم بود. معاويه به شدت از اين امور نگران و از طرفي در پي فراهم کردن مقدمات ولايت عهدي يزيد بود، طبيعي بود که جاسوسان زيادي از طرف معاويه در مدينه رفت و آمد کنند و تمام رفتار و حرکات امام حسين (ع) را به شدت زير نظر بگيرند. سيدمحسن امين نقل مي‌کند که‌: «معاويه در مدينه جاسوسي گماشته بود تا کارهاي مردم را به وي گزارش دهد. وي در يکي از گزارش‌هاي خود نوشت‌: حسين بن علي (ع) يکي از کنيزان خود را آزاد کرده‌، سپس با وي ازدواج نمود. معاويه به محض دريافت اين خبر در نامه‌اي به امام (ع) نوشت‌: شنيده‌ام که شما کنيزي به همسري برگزيده‌ايد و با افراد هم‌سطح و هم عرض خود از قريش ازدواج ننموده‌ايد. در حالي که آنان براي آوردن فرزند مناسب‌تر و براي دامادي شما شايسته‌ترند.
بدين گونه شما هم موقعيت خود را نسنجيده و هم براي فرزند پاک فکري نکرده‌ايد.
امام (ع) در پاسخ او فرمودند: نامه‌ات را دريافت داشتم و از سرزنش تو نسبت به خويشتن آگاهي يافتم‌. اما بدان که هيچ کس از نظر شرف و سابقه نژادي برتر از رسول‌الله (ص) نيست‌. من کنيزي را که ملک شخصي خودم بود، به اختيار خويش از دستم خارج‌کردم تا به پاداش الهي نايل گردم‌. سپس او را به خود بازگرداندم تا سنت رسول اللّه (ص) رابه کار بندم‌. اي معاويه‌، اسلام همه پستي‌هاي قومي و نژادي را به دور ريخته و براي هيچ مرد مسلمان با اين گونه کارها ننگ حاصل نمي‌شود و سرزنش مسلمان فقط در صورتي است که به گناه آلوده گردد يا رنگ جاهليت به خود گيرد.
معاويه چون نامه آن حضرت را خواند، آن را به يزيد نشان داد. يزيد پس از خواندن نامة امام به پدرش گفت‌: حسين (ع) بر تو فخر بسيار فروخته است‌. معاويه گفت‌: نه‌، فخرفروشي در کار نيست‌، بلکه اين زبان تند و برندة بني‌هاشم است که سنگ را مي‌شکافد و آب دريا را به سوي خود جذب مي‌کند.
از اين سخن يزيد در جواب نامه امام حسين (ع) به معاويه‌، بر مي‌آيد که يزيد ازموقعيت معنوي امام حسين (ع) و حتي از اينکه او تنها يادگار رسول اللّه (ص) و آشنا به مباني و مصالح دين اسلام است‌، بي‌خبر بوده و از طرفي حتي مي‌شود فهميد که يزيد از مباني دين اسلام هم بي‌خبر است‌. غرق در عيش و نوش و مسايلي از اين قبيل است که چنين سخنان عالمانه‌اي از طرف امام حسين (ع) را حمل بر فخرفروشي مي‌کند. از اين به بعد اقدامات عملي معاويه براي ولايت عهدي يزيد شديدتر مي‌شود. چنان چه منابع مختلف به اين نکته اشاره دارند.
ورود معاويه به مکه و مواجهه با امام حسين
معاويه مدتي در مدينه ماند، سپس به مکه آمد.... نخستين کسي که به استقبال آمد امام حسين (ع) بود که معاويه به ايشان گفت‌: درود و خوشامد بر پسر رسول خدا (ص) و سرور جوانان مسلمان و دستور داد مرکب ويژه‌اي آوردند و آن حضرت سوار شد و دوش به دوش معاويه حرکت کرد. به عبداللّه بن زبير، عبدالرحمن بن ابوبکر و عبداللّه بن عمر...هديه‌اي بخشيد و از وليعهدي يزيد چيزي نگفت‌، نزديک بازگشت معاويه بود که آن چهارتن به هم گفتند: «خود را گول نزنيد، معاويه اين رفتار را بواسطه محبت با شما انجام نداد، بلکه فقط براي آنچه در نظر دارد انجام بدهد، چنين کرد و به هر حال براي او پاسخي فراهم آوريد. اتفاق کردند که مخاطب و جواب‌گوي معاويه‌، عبداللّه بن زبير باشد. سرانجام معاويه ايشان را خواست و گفت‌: روش مرا ميان خودتان ديديد و متوجه شديد که صله رحم کردم و شما را تحمل نمودم‌. يزيد هم برادر و پسرعموي شماست و مي‌خواهم او را با نام خليفه ظاهراً جلو بياندازيد و حال آن که اين خود شما خواهيد بود که اشخاص را به حکومت خواهيد گماشت يا عزل خواهيد کرد و يزيد در هيچ يک از اين کارها با شما معارضه نخواهد کرد. ايشان سکوت کردند به طوري که دوبار گفت آيا به من پاسخ نمي‌دهيد؟ در اين هنگام رو به عبداللّه بن زبير کرد و گفت‌: آنچه مي‌خواهي بگو که به جان خودم سوگند تو سخنگوي ايشاني‌. عبداللّه گفت‌: آري سه پيشنهاد مي‌کنم هر کدام رامي‌خواهي بپذير. گفت‌: بگو. گفت‌: چنان رفتار کن که رسول خدا (ص) رفتار نمود يا آن‌چنان که ابوبکر يا آن چنان که عمر. که معاويه نپذيرفت‌. معاويه گفت‌: پيشنهاد و راه ديگري نداري‌؟ گفت‌: نه‌. به آنان گفت‌: شما چطور؟ گفتند: نه‌. گفتار ما هم همان گفتاراوست‌. معاويه گفت‌: دوست مي‌داشتم به شما ثابت شود آن کس که پند و اندرز مي‌دهد ومسموع نيست‌، در رفتارش معذور است‌، پيش از اين هرگاه من سخنراني مي‌کردم گاهي يکي از شما بر مي‌خاست و بر من در حضور مردم اعتراض مي‌کرد يا مي‌گفت دروغ مي‌گويم و من اين مسأله را تحمل و گذشت مي‌کردم‌، ولي اکنون برمي‌خيزم و سخني مي‌گويم و به خدا سوگند اگر هر يک از شما در اين سخنراني من حتي يک کلمه گفتارم را رد کند، پاسخي جز شمشير نخواهد بود که همان دم سرش را جدا خواهد ساخت‌. بنابراين هر کس جان خود را حفظ کند. آن گاه سالار نگهبانان خود را فراخواند و در حضور ايشان به او دستور داد که بر سر هر يک از ايشان دو مرد گمارد و اگر هر يک از ايشان سخني در رد يا تصديق سخن من گفت‌، همان دم آن دو مرد با شمشيرهاي خود گردنش را بزنند.
تاکيد در قتل شيعيان
اي برادر! به جان خودم قسم اگر عمر ديه و خونبهاي بنده را نصف ديه‏ ي موالي قرار مي‏داد به تقوا نزديکتر بود، و اگر براي من در اين باب راهي بود و به موافقت مردم اميدوار بودم يقينا چنين مي‏نمودم ولي چه کنم که تازه از جنگ و جدال آسوده شده‏ام، و يا چه سازم که زاده‏ي جنگم و از اختلاف و تفرقه‏ي مردم به خود مي‏ترسم، و ليکن هر آنچه را که عمر درباره ‏ي موالي قرار داده، تو را بس است که کاملا مشتمل خواري و بي‏مقداري آنها خواهد بود، بنابراين تو ايرانيان را ذليل و خوار بدار، و عجم را زبون و پست شمار، و از توهين ايشان فروگذار نکن و آنها را به جاهاي دوردست بفرست و آواره بنما، و از هيج يک ايشان ياري و مددکاري مخواه و حاجت هيچ يک از آنها را برآورده منما، زيرا که تو به خدا قسم پسر ابوسفياني و از پشت او برآمده‏ اي، و تو خود اين را براي من نقل و روايت نمودي، هم اينک در نزد من به راستگوئي معروفي و تو خود آن نامه را که عمر به ابوموسي اشعري در بصره نگاشته بود و تو در آن هنگام کاتب وي بودي، و اشعري هم عامل بصره بود و تو را نزد وي قدر و مقداري نبود، و خود گمان مي‏بردي که غلامي از ثقيف هستي. اگر که مي‏دانستي و مانند امروز يقين داشتي که پسر ابوسفياني، مسلما که به شخصيت و بزرگي خود پي برده بودي و هرگز تن در نمي‏دادي که کاتب يک نفر پدر اشعري باشي، و تو مي‏داني که ابوسفيان رديف و پا به پاي امية بن عبدالشمس مي‏ آمد.
اين نکته را ابن ابي‏معيط به من خبر داد که تو گفته ‏اي نامه‏ اي را که عمر به ابوموسي اشعري نوشته بود خوانده ‏اي، و در آن نامه اين دستور داده شده بود.
ريسماني را که به اندازه‏ ي پنج وجب درازي آن است براي تو فرستادم که در هنگام سان سپاه، هر که را از مردم بصره از موالي و ايرانيان که اسلام آورده و اندازه‏ ي قامت آن
به پنج وجب برسد او را به پيش کشيده و گردن بزن، در آن وقت ابوموسي با تو شور نمود و تو او را از انجام اين دستور بازداشتي و گفتي که دوباره در اين خصوص به مرکز خلافت مراجعه بنمايد، و او چنين کرد، و تو آن نامه را که نوشت، به نزد عمر بردي و نظر تو تنها در اينکار تعصب کشي از مواليان بود، و تو در آن روز خود را پسر عبيد ثقفي مي‏پنداشتي و التماس به عمر نمودي تا او را از اين دستور که داد، منصرف نمودي، و هم او را از تفرقه و اختلاف مردم ترساندي و از همان روز دشمني به خاندان پيغمبر نمودي که به عمر گفتي که: من از آن مي‏ترسم، مردم بشورند و به جانب علي بروند و علي به دست آنها نهضت کند. و با اين حرفها عمر مقاصد خود را ترک نموده و خودداري کرد.

نظرات (0)

نظر ارسال شده‌ی جدیدی وجود ندارد

دیدگاه خود را بیان کنید

  1. ارسال دیدگاه بعنوان یک مهمان - ثبت نام کنید و یا وارد حساب خود شوید.
پیوست ها (0 / 3)
اشتراک‌گذاری موقعیت مکانی شما

وبگــــــــــردی طلبۀ پاسخگو

دانــــــلود های مفیـــــــــــــــــــد

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

بیشترین دانلود ها

جدیدترین مطالب سایت